در تمام لحظات مبهم وسرد و دراوج ویرانی دلم

در تمام لحظات مبهم وسرد و دراوج ویرانی دلم
و در زیر خروارها خروار خاک یاس
به تو پناه آوردم
وتو
ویرانه قلبم را دوبار آباد ساختی و لحظات مبهم و سرد را پر از شور ونشاط
و مرا که به مرز نابودی رسیده بودم حیات دوباره بخشید
هر روز طلوع را می نگرم
اما
طلوع خورشید بی تو چه دلگیر است و برایم لحظات غروب را تداعی میکند
دلم میخواهد هر روز در کنارت باشم
هر روز و لحظه زندگی ام
و در هر طپش قلبم به یاد تو
نگاهم را به نگاهت بدوزم
ولی تو مثل من نبودی
دوست نداشتی مرا ببینی
می گفتی چه سخت است هر بار که تو را میبینم دلتنگ تر ازقبل میشوم
آیا این جواب قانع کننده است؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نمی دانم شاید چون خودت میدانی وصالمان خیالی بیش نیست نمی خواهی خود را وابسته کنی
نمی دانم
براستی نمیدانم بر سر عشق ما چه خواهد آمد ؟
آیا روزگار آن را در زیر گامهای خویش پایمال میکند؟
یا نه
آسمان عشق ما را به افلاک میبرد؟
نمیدانم به خدا نمیدانم
دیدگاه ها (۲)

ساده میگویم عزیزم ....دل بریدن ساده نیست ......چشم های مهربا...

ﺗﺎ ﺗﻮﺍﻧﻰ ﺑﻪ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﺎﻫﻤﻪ ﻛﺲ ﻳﺎﺭﻣﺸﻮ ! ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ ﺧﺎﺭ ﻣﻜﻦ ﻟﻮﺗﻰ ﺑﺎﺯﺍ...

کاش......حتی ، یک بار....لابه لای غم دلتنگی,من...." تو " گذر...

عشق شاید تنها جایزه ی این روزگارنامهربان است که برای بردنش ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط