طرح خوانش ده روز آخر
#طرح_خوانش_ده_روز_آخر
#فصل_هشتم
#قسمت_شصت_و_چهارم
____🍃🌸🍃🌸🍃____
... با جدیت و عصبانیت گفتم: «فرماندهی که زودتر از نیروهایش عقب نشینی بکنه فرمانده نیست و الان تحت امر یگان ما هستید. سریع برگردید به مواضع خودتون که باعث تضعیف روحیه نیروهای ما هم شده اید. چند ساعت بیشتر تا صبح نمونده. فقط دو سه ساعت دیگه مقاومت کنیم هوا روشن میشه و این کفتارها برمیگردند.»
گفتند: «نمی توانیم برگردیم»
اسلحه ام را که پر از گل بود گرفتم سمتشان و گفتم: «یک قدم دیگه بردارید همتون رو میزنم. شما چند نفر دارید آبروی فارس ها و همه نیروهای دلاور فاطمیون را می برید؛ من به عراقیها چی بگم از عقبنشینی فارس ها!»
مصطفی هم چند متر عقب تر بود و نگاه می کرد. برگشتم به مصطفی گفتم: «حق ندارند پای شان را یک قدم آنطرفتر بگذارند»
گفتند: «پس ما هم اینجا می نشینیم»
گفتم: «فقط از البرنه خارج نشید»
سریع برگشتم بالای تل. دیدم دو نفر از آنها هم که بعد از حرف هایم به غیرتشان برخورده بود پشت سرم آمدند و گفتند: «ما می آییم کمک شما»
گفتم: «بالا خیلی خطرناک تر از همونجایی که قبلاً بودید، هست»
یکیشان گفت: «میخواهیم باعث تقویت روحیه نیروهایتان باشیم و با دیدن ما مطمئن شوند که فاطمیون عقب نرفتهاند»
گفتم: «خیلی خوبه؛ بیایید»
بالای تل که رسیدیم بچه های نجباء خیلی خوشحال شدند از دیدن این دو نفر و با نوشابه از آن پذیرایی کردند.
بهترین چیزی که همراهشان بود را تقدیم کرده بودند.
برگشتم سراغ ابراهیم؛ ساعت سه بعد از نیمه شب بود ولی هنوز ذرهای از شدت آتش دشمن کم نشده بود.
ناگهان از خاکریز سمت چپ، صدای داد و فریاد و درخواست کمک شنیدیم. با ابراهیم دویدیم به آن سمت.
به خاطر تاریکی هوا و گلی بودن زمین چند بار در مسیر حدود ۲۰ متری، زمین خوردیم.
🔻ادامه دارد...
─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─
🎁 #عارفان_مجاهد #شهید_عشریه #شهید_طهماسبی
🌐 | www.aref-e-mojahed.ir
🔗 | @arefanemojahed
📧 | info@aref-e-mojahed.ir
✅ نشرش با شما
#فصل_هشتم
#قسمت_شصت_و_چهارم
____🍃🌸🍃🌸🍃____
... با جدیت و عصبانیت گفتم: «فرماندهی که زودتر از نیروهایش عقب نشینی بکنه فرمانده نیست و الان تحت امر یگان ما هستید. سریع برگردید به مواضع خودتون که باعث تضعیف روحیه نیروهای ما هم شده اید. چند ساعت بیشتر تا صبح نمونده. فقط دو سه ساعت دیگه مقاومت کنیم هوا روشن میشه و این کفتارها برمیگردند.»
گفتند: «نمی توانیم برگردیم»
اسلحه ام را که پر از گل بود گرفتم سمتشان و گفتم: «یک قدم دیگه بردارید همتون رو میزنم. شما چند نفر دارید آبروی فارس ها و همه نیروهای دلاور فاطمیون را می برید؛ من به عراقیها چی بگم از عقبنشینی فارس ها!»
مصطفی هم چند متر عقب تر بود و نگاه می کرد. برگشتم به مصطفی گفتم: «حق ندارند پای شان را یک قدم آنطرفتر بگذارند»
گفتند: «پس ما هم اینجا می نشینیم»
گفتم: «فقط از البرنه خارج نشید»
سریع برگشتم بالای تل. دیدم دو نفر از آنها هم که بعد از حرف هایم به غیرتشان برخورده بود پشت سرم آمدند و گفتند: «ما می آییم کمک شما»
گفتم: «بالا خیلی خطرناک تر از همونجایی که قبلاً بودید، هست»
یکیشان گفت: «میخواهیم باعث تقویت روحیه نیروهایتان باشیم و با دیدن ما مطمئن شوند که فاطمیون عقب نرفتهاند»
گفتم: «خیلی خوبه؛ بیایید»
بالای تل که رسیدیم بچه های نجباء خیلی خوشحال شدند از دیدن این دو نفر و با نوشابه از آن پذیرایی کردند.
بهترین چیزی که همراهشان بود را تقدیم کرده بودند.
برگشتم سراغ ابراهیم؛ ساعت سه بعد از نیمه شب بود ولی هنوز ذرهای از شدت آتش دشمن کم نشده بود.
ناگهان از خاکریز سمت چپ، صدای داد و فریاد و درخواست کمک شنیدیم. با ابراهیم دویدیم به آن سمت.
به خاطر تاریکی هوا و گلی بودن زمین چند بار در مسیر حدود ۲۰ متری، زمین خوردیم.
🔻ادامه دارد...
─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─
🎁 #عارفان_مجاهد #شهید_عشریه #شهید_طهماسبی
🌐 | www.aref-e-mojahed.ir
🔗 | @arefanemojahed
📧 | info@aref-e-mojahed.ir
✅ نشرش با شما
۶۵۰
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.