چشمـٓ نقرهٰ اےٓ..
چشمـٓ نقرهٰ اےٓ..
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
یآ گلٓـ زردمٰـ..؟
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
part⁴⁶
غروب شده بود. بدون گوش دادن به حرف اجوما، توی این هوای سرد زمستونی نشسته بود توی حیاط و از سرما دندوناش میلرزید. کاسه توت فرنگی و نوتلاش دستش بود میخورد.
نگهبان های بدبخت که به فکر عاقبت خودشون بودن، گفتن: قربان..لطفا برید داخل، یخ میزنید! اقا ببینن شما اینجایید پوست مارو میکنن.
پسرک که انگار لجش گرفته بود، غر زد: من همینجا میمونم و اگه اقاتون اومد نمیزارم پوستتونو بکنه.
یکدفعه، نگهبان ها اروم از کنارش رفتند. درحالی که با اون پالتو گنده تر نشون میداد از الهه ماه خواست جونگکوک زودتر بیاد خونه.
در عرض دو ثانیه، هیکل جونگکوک جلوی چشمش پدیدار شد. ذوق زده، کاسه توت فرنگیش رو بغلش گذاشت و دستاشو به نشونه بغل باز کرد.
جونگکوک به بامزه گیش خندید. لپاش جوری تپل شده بودن که اگه با انگشت اروم بهش ضربه میزدی مثل ژله بالا و پایین میشدن!(منحرفم خودتونید).
بغل صندلی پیشش نشست و گذاشت پسرک خودشو تو اغوشش پرت کنه.
همونطور که بینیش رو به غده رایحه جونگکوک میکشید، با لحن کشیده ای گفت: چــــرا انقدر دیــر اومدی..کوکییی؟
جونگکوک بحث رو عوض کرد: کلاغا خبر رسوندن دوساعته که توی حیاط نشستی و نه به فکر خودتی نه نینی!
خودشو لوس کرد: خب..حوصله امم سر رفته بود.
گازی از لپاش گرفت و گفت: فردا به تهیونگ میگم بیاد پیشت..هوم..بوی پسرمو میدی..
با تعجب پلک زد و گفت: چ.چی؟ رایحه نینی رو حس میکنی؟
ذوق بالا پایین پرید: بگووو بگو..الفاعه یا امگا؟ رایحه اش چیههه؟
جونگکوک عمیقتر بو کشید وگفت: بوی بارون..؟
هرچی سعی کرد خودش بو بکشه به مشامش نرسید. جونگکوک به تلاش هاش خندید و تقریبا بین بازوهاش خفه اش کرد.
روی موهاشو بوسید و گفت: پسر کوچولومون آلفاعه.
خودشو بیشتر توی بغلش جا کرد و گفت: پس چرا من بوی شکوفه پرتقال حس میکنم؟
عمیق موهاشو بو کشید و گفت:چون بوی شامپوت شکوفه پرتقاله.
لبخندی زد که باعث شد لپاش مثل دوتا موچی توی چشم جونگکوک بیان و هوس گازگازی کردنش رو به سرش بزنن.
قبل از اینکه واقعا تصمیم بگیره پسرو قورت بده بلند شد و گفت: خب بسه دیگه..بیا داخل سرده عروسک.
دستاشو باز کرد و گفت: تازگیا نفس تنگی میگیرم..بغلم کن.
تن سنگین شده امگاشو بلند کرد و وارد خونه شد. جیمین یکدفعه ایی زد زیر خنده و باعث شد جونگکوک با تعجب وایسه و نگاهش کنه.
دستاشو محکمتر حلقه کرد و با خنده گفت: وایی..شکمم انقد گنده شده که راحت میتونی چونه تو روش بزاری و تکیه بدی.
وقتی سمت اتاق خواب رفتن غر زد: هیی، بزارم روی کاناپه کجا میری؟
همه چی سریع اتفاق افتاد، به خودش اومد دید روی تخت دراز کشیده جونگکوک داره گازش میگیره!
ادامه👇🏻
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
یآ گلٓـ زردمٰـ..؟
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
part⁴⁶
غروب شده بود. بدون گوش دادن به حرف اجوما، توی این هوای سرد زمستونی نشسته بود توی حیاط و از سرما دندوناش میلرزید. کاسه توت فرنگی و نوتلاش دستش بود میخورد.
نگهبان های بدبخت که به فکر عاقبت خودشون بودن، گفتن: قربان..لطفا برید داخل، یخ میزنید! اقا ببینن شما اینجایید پوست مارو میکنن.
پسرک که انگار لجش گرفته بود، غر زد: من همینجا میمونم و اگه اقاتون اومد نمیزارم پوستتونو بکنه.
یکدفعه، نگهبان ها اروم از کنارش رفتند. درحالی که با اون پالتو گنده تر نشون میداد از الهه ماه خواست جونگکوک زودتر بیاد خونه.
در عرض دو ثانیه، هیکل جونگکوک جلوی چشمش پدیدار شد. ذوق زده، کاسه توت فرنگیش رو بغلش گذاشت و دستاشو به نشونه بغل باز کرد.
جونگکوک به بامزه گیش خندید. لپاش جوری تپل شده بودن که اگه با انگشت اروم بهش ضربه میزدی مثل ژله بالا و پایین میشدن!(منحرفم خودتونید).
بغل صندلی پیشش نشست و گذاشت پسرک خودشو تو اغوشش پرت کنه.
همونطور که بینیش رو به غده رایحه جونگکوک میکشید، با لحن کشیده ای گفت: چــــرا انقدر دیــر اومدی..کوکییی؟
جونگکوک بحث رو عوض کرد: کلاغا خبر رسوندن دوساعته که توی حیاط نشستی و نه به فکر خودتی نه نینی!
خودشو لوس کرد: خب..حوصله امم سر رفته بود.
گازی از لپاش گرفت و گفت: فردا به تهیونگ میگم بیاد پیشت..هوم..بوی پسرمو میدی..
با تعجب پلک زد و گفت: چ.چی؟ رایحه نینی رو حس میکنی؟
ذوق بالا پایین پرید: بگووو بگو..الفاعه یا امگا؟ رایحه اش چیههه؟
جونگکوک عمیقتر بو کشید وگفت: بوی بارون..؟
هرچی سعی کرد خودش بو بکشه به مشامش نرسید. جونگکوک به تلاش هاش خندید و تقریبا بین بازوهاش خفه اش کرد.
روی موهاشو بوسید و گفت: پسر کوچولومون آلفاعه.
خودشو بیشتر توی بغلش جا کرد و گفت: پس چرا من بوی شکوفه پرتقال حس میکنم؟
عمیق موهاشو بو کشید و گفت:چون بوی شامپوت شکوفه پرتقاله.
لبخندی زد که باعث شد لپاش مثل دوتا موچی توی چشم جونگکوک بیان و هوس گازگازی کردنش رو به سرش بزنن.
قبل از اینکه واقعا تصمیم بگیره پسرو قورت بده بلند شد و گفت: خب بسه دیگه..بیا داخل سرده عروسک.
دستاشو باز کرد و گفت: تازگیا نفس تنگی میگیرم..بغلم کن.
تن سنگین شده امگاشو بلند کرد و وارد خونه شد. جیمین یکدفعه ایی زد زیر خنده و باعث شد جونگکوک با تعجب وایسه و نگاهش کنه.
دستاشو محکمتر حلقه کرد و با خنده گفت: وایی..شکمم انقد گنده شده که راحت میتونی چونه تو روش بزاری و تکیه بدی.
وقتی سمت اتاق خواب رفتن غر زد: هیی، بزارم روی کاناپه کجا میری؟
همه چی سریع اتفاق افتاد، به خودش اومد دید روی تخت دراز کشیده جونگکوک داره گازش میگیره!
ادامه👇🏻
۱۲.۴k
۲۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.