عکاس هم نشدم
عکاس هم نشدم
اما دلم همان آرزوی کودکی ام را دارد
دوربینی کوچیک برای ثبت لحظه ها
اما حالا شدم شاعر، مثلا شاعر
شاعری که هر روز عکس تورا می بیند
و می نویسد از موی تو، از ابروی تو
از چشمان تو
شاعری که از روی عکس تو
کمی عاشقانه می بیند
کمی هم عاشق شده است
و کمی عاشقانه دو نفره قدم می زند
شاعری که در بند بند نوشتهایش رژه میروی
مثل صبحگاهی پادگان که هوا گرگ و میش است
مثل همان اول صبح سرد کویر
شاعری که وقتی از تو می نویسد با کلماتش قهر می کند
آری بانو
عکاس نشدم، اما از عکس تو کمی شاعر شدم...
شاعری که هر شب عکس تو را
در آغوش می کشد و می بوسد...
#حامی_آذر
اما دلم همان آرزوی کودکی ام را دارد
دوربینی کوچیک برای ثبت لحظه ها
اما حالا شدم شاعر، مثلا شاعر
شاعری که هر روز عکس تورا می بیند
و می نویسد از موی تو، از ابروی تو
از چشمان تو
شاعری که از روی عکس تو
کمی عاشقانه می بیند
کمی هم عاشق شده است
و کمی عاشقانه دو نفره قدم می زند
شاعری که در بند بند نوشتهایش رژه میروی
مثل صبحگاهی پادگان که هوا گرگ و میش است
مثل همان اول صبح سرد کویر
شاعری که وقتی از تو می نویسد با کلماتش قهر می کند
آری بانو
عکاس نشدم، اما از عکس تو کمی شاعر شدم...
شاعری که هر شب عکس تو را
در آغوش می کشد و می بوسد...
#حامی_آذر
۸۰۸
۱۹ مهر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.