نمی دانم تنهایی کجا پیدایم کرد
نمی دانم تنهایی کجا پیدایم کرد
پشت کدام پنجره غافلگیرم کرد ...
در کدام خیابان، پشت کدام چراغ قرمز
کدام کافه، پشت کدام میز، در کدام فنجان قهوه ...
زیر کدام باران
در حوالی کدام غروب...
اما انگار با یک چمدان و یک بلیط یک طرفه آمده بود تا من را با خودش ببرد
به جایی که شبیه هیچ جا نیست،
به جایی مبهم، هم دور و هم نزدیک!
تو بودی اما دستهایم را رها کرده بودی
تو بودی اما صدایم را نمی شنیدی
تو بودی اما پای قولهایت نبودی
تو بودی اما آنقدرها جرأت نداشتی که جلویش را بگیری
تو بودی اما انگار نبودی !
ما دور شدیم ...و تنهایی جوری من را با خودش برده
که حتی به خودم هم پس نمی دهد
مهم نیست ...
تنهایی را میبخشم
اما تو را نه ...
#فرشته_رضایی
پشت کدام پنجره غافلگیرم کرد ...
در کدام خیابان، پشت کدام چراغ قرمز
کدام کافه، پشت کدام میز، در کدام فنجان قهوه ...
زیر کدام باران
در حوالی کدام غروب...
اما انگار با یک چمدان و یک بلیط یک طرفه آمده بود تا من را با خودش ببرد
به جایی که شبیه هیچ جا نیست،
به جایی مبهم، هم دور و هم نزدیک!
تو بودی اما دستهایم را رها کرده بودی
تو بودی اما صدایم را نمی شنیدی
تو بودی اما پای قولهایت نبودی
تو بودی اما آنقدرها جرأت نداشتی که جلویش را بگیری
تو بودی اما انگار نبودی !
ما دور شدیم ...و تنهایی جوری من را با خودش برده
که حتی به خودم هم پس نمی دهد
مهم نیست ...
تنهایی را میبخشم
اما تو را نه ...
#فرشته_رضایی
۲۲.۳k
۰۷ دی ۱۴۰۰