عشق مافیایی من :)
عشق مافیایی من :)
P_4🍭💞
خیلی ترسیدیم اومدیم که فرار کنیم بچها رفتن ولی منو جیا موندیم اومدیم ک فرار کنیم ک ی دستمال روی دهنم قرار گرفت و بعد سیاهی ...
یونگی ویو
داشتم اون عوضی رو کتک می زدم و بعد کشتنش دیدم چند تا دختر پشت دیوارن ایش لعنتی ب بادیگارد اشاره کردم گفتم بیگیرنشون رفتن گرفتنشون ولی دوتاشون فرار کردن دخترای خوشگلی بودن ولی احساس کردم یکی شون برام اشناعه بیخیال شدم گفتم ببرنشون امارت
ات ویو
با آب سردی ک روی بدن و صورتم ریخت آروم چشمامو باز کردن احساس کردم دور مچ دستم و مچ پام می سوزه نگاه کردم دیدم با طناب سفت بستن با به یاد آوردن اتفاقات دیشب ترس وجودمو گرفت ک دیدم در باز شد و همون مردی ک تو هتل دیدم وارد اتاق تاریک شد ...
یونگی : چه عجب به هوش اومدی
ات: من اینجا چیکار میکنم ( داد و ترس)
یونگی : دیشب چی دیدی
ات: من چیزی ندیدم
یونگی :ولی دوستت اینطوری نگفت
ات:با جیا چیکار کردی
یونگی:نترس فقط تو و اون دوستت چند وقتی مهمون منید( نیشخند)
P_4🍭💞
خیلی ترسیدیم اومدیم که فرار کنیم بچها رفتن ولی منو جیا موندیم اومدیم ک فرار کنیم ک ی دستمال روی دهنم قرار گرفت و بعد سیاهی ...
یونگی ویو
داشتم اون عوضی رو کتک می زدم و بعد کشتنش دیدم چند تا دختر پشت دیوارن ایش لعنتی ب بادیگارد اشاره کردم گفتم بیگیرنشون رفتن گرفتنشون ولی دوتاشون فرار کردن دخترای خوشگلی بودن ولی احساس کردم یکی شون برام اشناعه بیخیال شدم گفتم ببرنشون امارت
ات ویو
با آب سردی ک روی بدن و صورتم ریخت آروم چشمامو باز کردن احساس کردم دور مچ دستم و مچ پام می سوزه نگاه کردم دیدم با طناب سفت بستن با به یاد آوردن اتفاقات دیشب ترس وجودمو گرفت ک دیدم در باز شد و همون مردی ک تو هتل دیدم وارد اتاق تاریک شد ...
یونگی : چه عجب به هوش اومدی
ات: من اینجا چیکار میکنم ( داد و ترس)
یونگی : دیشب چی دیدی
ات: من چیزی ندیدم
یونگی :ولی دوستت اینطوری نگفت
ات:با جیا چیکار کردی
یونگی:نترس فقط تو و اون دوستت چند وقتی مهمون منید( نیشخند)
۷.۱k
۲۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.