Part55
#Part55
#نیلوفر
با پخش کردن خبر مهمونی امشب تمام تلاشم و کردم خبر به گوش یاشار برسه ...
هیچ راه ارتباطی باهاش نداشته ام ...
نمیدونستم چیکار کنم که فقط یبار بدون اخم بهم نگاه کنه .
که موقع سلام کردن بهم دست بده ...
وا نمیداد این پسر ...
جذبه و جذابیتی که اون داره رو هیشکی نداره
از اونجایی که به هیچ دختری نیم نگاه نمینداخت هیچ وقت نفهمیدم چطور آماده بشم
با خودم گفتم ساده از همه چی بهتره
موهامو دم اسبی بستم و یه پالتوی بلند چرم قهوه ای و یه شلوار گشاد
یه آرایش کم هم کردم و رفتم پایین از همه چی که مطمعن شدم منتظر موندم تا وقت مهمونی برسه
۳ساعت بعد .....
ساعت شده بود ۹ شب
میدونستم اینجور مهمونی ها دیر میاد ولی یه طوری شدم انگار قرار بود اتفاق خواصی بیوفته ... با ورودش همهمه ها کمتر شد .
وقتی از دور دیدمش فقط یه کلمه اومد تو ذهنم (( جذابیت )) با دیدنش که نزدیک میشد لبخند استرسی زدم و پیش قدم شدم
اومدم دستم و دراز کنم و خوش آمد بگم که
با دیدن دختری که کنارش وایساد لبخند رو لبم ماسید .... سعی کردم طبیعی جلوه بدم اما از استرس لکنت گرفتم :
- خخخخخیلی .. خوووششش ... اومددید
- ممنون . زبونت گرفته ... چیزی شده ؟
- نه .
تک سرفه ای کردم و گفتم :
- منتظرت بودم . دیر اومدی ...
مثل همیشه با اخم جواب داد :
- هرکسی میدونه به این مهمونی های مزخرف علاقه ندارم . تو چرا نمیخوای قبول کنی ؟
- فقط نگرانت شده بودم همین ...
کنارش نشستم و با صدای آرومی گفتم:
پارتنر ت و معرفی نمیکنی .
- هلیا ... عضو جدید باند
اخم کردم و مشکوک گفتم :
- تو باندت دختر آوردی؟
#نیلوفر
با پخش کردن خبر مهمونی امشب تمام تلاشم و کردم خبر به گوش یاشار برسه ...
هیچ راه ارتباطی باهاش نداشته ام ...
نمیدونستم چیکار کنم که فقط یبار بدون اخم بهم نگاه کنه .
که موقع سلام کردن بهم دست بده ...
وا نمیداد این پسر ...
جذبه و جذابیتی که اون داره رو هیشکی نداره
از اونجایی که به هیچ دختری نیم نگاه نمینداخت هیچ وقت نفهمیدم چطور آماده بشم
با خودم گفتم ساده از همه چی بهتره
موهامو دم اسبی بستم و یه پالتوی بلند چرم قهوه ای و یه شلوار گشاد
یه آرایش کم هم کردم و رفتم پایین از همه چی که مطمعن شدم منتظر موندم تا وقت مهمونی برسه
۳ساعت بعد .....
ساعت شده بود ۹ شب
میدونستم اینجور مهمونی ها دیر میاد ولی یه طوری شدم انگار قرار بود اتفاق خواصی بیوفته ... با ورودش همهمه ها کمتر شد .
وقتی از دور دیدمش فقط یه کلمه اومد تو ذهنم (( جذابیت )) با دیدنش که نزدیک میشد لبخند استرسی زدم و پیش قدم شدم
اومدم دستم و دراز کنم و خوش آمد بگم که
با دیدن دختری که کنارش وایساد لبخند رو لبم ماسید .... سعی کردم طبیعی جلوه بدم اما از استرس لکنت گرفتم :
- خخخخخیلی .. خوووششش ... اومددید
- ممنون . زبونت گرفته ... چیزی شده ؟
- نه .
تک سرفه ای کردم و گفتم :
- منتظرت بودم . دیر اومدی ...
مثل همیشه با اخم جواب داد :
- هرکسی میدونه به این مهمونی های مزخرف علاقه ندارم . تو چرا نمیخوای قبول کنی ؟
- فقط نگرانت شده بودم همین ...
کنارش نشستم و با صدای آرومی گفتم:
پارتنر ت و معرفی نمیکنی .
- هلیا ... عضو جدید باند
اخم کردم و مشکوک گفتم :
- تو باندت دختر آوردی؟
۱.۵k
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.