همین که خواستم از آخرین قفس بپرم

همین که خواستم از آخرین قفس بپرم
رسید نامه ی سنگت چه ناگهان به پرم

هنوز چشم به راهم که باز لطف کنی
هنوز منتظر نامه های سنگ ترم

بهار آمد _ماندم _ پرنده ها رفتند
پرنده ها که بیایند راهی سفرم

بلا همیشه که بد نیست راستی دیدی
تو آن بلای قشنگی که آمدی به سرم

من و تو ما شده بودیم اگر نفهمیدیم
منم که می گذری یا تویی که می گذرم


#مهدی_فرجی
دیدگاه ها (۸)

گاه یک سنجاقک به تو دل می بنددو تو هر روز سحر می نشینی لب حو...

بِـه کُدام مذهَـب اسـت ایـن ؟ بِـه کُدام مِـلت اسـت ایـن ؟ ک...

می خواستم که وقف تو باشم تمام عمر دنیا خلاف آنچه که می خواست...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط