و امان از بعضی لبخند ها ...
و امان از بعضی لبخند ها ...
ذهنتان نرود سمتِ انحنای لبِ یار یا غریبهِ خوشقیافه قد بلند ...
این لبخندها سوای همه لبخندهاست ...
بعضی از این لبخندها معنی نمیشود ؛
یعنی نگاه میاندازی به سر تا پای صاحب لبخند و به ذهن و فکر بیخوابی کشیدهات فشار میآوری که آخر این کالبد درمانده ،
که بیچارگی از عمق نگاهش میریزد ،
چگونه میخندد ...
نه فقط یک لبخند معمولی ... از آن لبخندها که تا مغز استخوانت نفوذ میکند ، از آنها که وادارت میکند دربهدر به دنبال آینه بگردی ، نگاهی به خودت بیاندازی و بپرسی : چرا ؟
چرا او میتواند انحنایی عمیق به لبانش بدهد اما تو نمیتوانی ... ؟
از همانها که از خودت فراریات میدهد ... از آنها که سبب میشود ، خوره شوی و از درون خودت را بجَوی ...
پوک شدم ... شش صبح ... رفتگرِ لالِ محلمان ، جارو به دست و با سیگاری گوشه لب ، به من لبخند زد ...
من در جوابش لبخندِ عجیبش بغض کردم و در خانه را محکمتر از عادت معمول به هم کوبیدم و گذشتم ...
#ناشناس
ذهنتان نرود سمتِ انحنای لبِ یار یا غریبهِ خوشقیافه قد بلند ...
این لبخندها سوای همه لبخندهاست ...
بعضی از این لبخندها معنی نمیشود ؛
یعنی نگاه میاندازی به سر تا پای صاحب لبخند و به ذهن و فکر بیخوابی کشیدهات فشار میآوری که آخر این کالبد درمانده ،
که بیچارگی از عمق نگاهش میریزد ،
چگونه میخندد ...
نه فقط یک لبخند معمولی ... از آن لبخندها که تا مغز استخوانت نفوذ میکند ، از آنها که وادارت میکند دربهدر به دنبال آینه بگردی ، نگاهی به خودت بیاندازی و بپرسی : چرا ؟
چرا او میتواند انحنایی عمیق به لبانش بدهد اما تو نمیتوانی ... ؟
از همانها که از خودت فراریات میدهد ... از آنها که سبب میشود ، خوره شوی و از درون خودت را بجَوی ...
پوک شدم ... شش صبح ... رفتگرِ لالِ محلمان ، جارو به دست و با سیگاری گوشه لب ، به من لبخند زد ...
من در جوابش لبخندِ عجیبش بغض کردم و در خانه را محکمتر از عادت معمول به هم کوبیدم و گذشتم ...
#ناشناس
۱.۲k
۰۶ تیر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.