پارت ۲
پارت ۲
سوسن : چیزه ممنون.عمر : کاری نکردم که.سوسن : من دیگه برم خداحافظ.عمر : خداحافظ.من میرم کتابخونه.عمر رفت کتابخونه.ایبیکه : به یه چیزی دقت کردین وقتی سوسن خورد به عمر و عمر گرفتش.همه همزمان : نه.ایبیکه : موقعی که عمر سوسن رو گرفت عمر و سوسن عاشق هم شدن.یاسمین : ایبیکه راست میگه اونجوری که به هم نگاه میکردن یه چیزهایی فهمیدم.برک دید عمر داره میاد.برک : بچه ها عمر داره میاد الان میشنوه بعد میگه شما راجبه من چی فکر کردین.ایبیکه : باشه.سوسن : ملیسا.ملیسا : چیشده.سوسن : موقعی که من ترک تحصیل کردم نگهبان پارکینگ عوض شده.ملیسا : نه.چرا پرسیدی.سوسن : چون وقتی داره با من حرف میزنه انگار دعوا داره.ملیسا ( با خنده ) : اروم باش.سوسن : نمیتونم اروم باشم.برک : چرا.سوسن : چون وقتی کارم با نگهبان تموم شد یه نفر اومد با موتور روم اب ریخت.همه خندیدن.بعد از چند دقیقه همون پسره که روی سوسن آب ریخت اومد داخل.عمر : احیانن اون پسره که پشتت هسته.سوسن برگشت و پسر رو دید.سوسن : تو اینجا چیکار میکنی.میخوای بکشمت یا خفت کنم.ایاز : من اینجا ثبت نام کردم.راستی اسمم ایاز ییلماز هست.مامانم شوال ییلماز و پدرم احمد ییلماز هست.حتی یه مادر بزرگ دارم سوگی ییلماز اما پدر بزرگ ندارم.اسم تو چیه.سوسن : سوسن کیلیچ هستم.بابام امید کیلیچ.مامان بزرگ و پدر بزرگم مردن.ایاز : مامان نداری.سوسن : دارم ولی از من و بابام جدا شد و رفت دنبال یکی دیگه و الان تو کانادا زندگی میکنه.ایاز : یادم رفت بگم من داییم یامان ییلماز ، پسر داییم تولگا ییلماز و دختر دایی هام لیلا ییلماز و لیدیا ییلماز هستن.سوسن : پسره یه رومخ.بچه ها من میرم سر کلاس. تو کلاس میبینمتون.ایاز : تو کلاس میبینمت سوسن.سوسن : خفه شو.(( کلاس )).استاد بوراک : بچه ها دوتا دانش اموز جدید داریم.تولگا : باز دیگه کیه.استاد بوراک : بیاتو.بچه ها این سوسنه.به خاطر مشکل های مالی پدرش یک سال ترکه تحصیل کرده و بعدی بیاد.این ایازه تازه با مامان و باباش به استانبول اومدن و اینکه پسر داییه تولگا ، لیلا و لیدیا هست.خب اوگولجان از جات با وسایلات بلند شو بیا پیش هاریکا بشین خب سوسن تو برو پیش عمر بشین.سوسن رفت نشست.استاد بوراک : یاسمین از جات بلند شو با وسایلات پیش ملیسا بشین و تو ایاز برو پیش تولگا بشین.ایاز رفت نشست.استاد بوراک : موفق باشین بچه ها.استاد بوراک رفت.اوگولجان یه شوخی بدی کرد و همه خندیدن به جز سوسن.ایبیکه : سوسن چرا نخندیدی.ملیسا : چون از این شوخی ها بدش میاد.ایبیکه : پس چه شوخی هایی دوست داره.ملیسا : الان میشنوی.ملیسا با سوسن شوخی که دوست داره انجام داد و سوسن خندید.عمر : ...
سوسن : چیزه ممنون.عمر : کاری نکردم که.سوسن : من دیگه برم خداحافظ.عمر : خداحافظ.من میرم کتابخونه.عمر رفت کتابخونه.ایبیکه : به یه چیزی دقت کردین وقتی سوسن خورد به عمر و عمر گرفتش.همه همزمان : نه.ایبیکه : موقعی که عمر سوسن رو گرفت عمر و سوسن عاشق هم شدن.یاسمین : ایبیکه راست میگه اونجوری که به هم نگاه میکردن یه چیزهایی فهمیدم.برک دید عمر داره میاد.برک : بچه ها عمر داره میاد الان میشنوه بعد میگه شما راجبه من چی فکر کردین.ایبیکه : باشه.سوسن : ملیسا.ملیسا : چیشده.سوسن : موقعی که من ترک تحصیل کردم نگهبان پارکینگ عوض شده.ملیسا : نه.چرا پرسیدی.سوسن : چون وقتی داره با من حرف میزنه انگار دعوا داره.ملیسا ( با خنده ) : اروم باش.سوسن : نمیتونم اروم باشم.برک : چرا.سوسن : چون وقتی کارم با نگهبان تموم شد یه نفر اومد با موتور روم اب ریخت.همه خندیدن.بعد از چند دقیقه همون پسره که روی سوسن آب ریخت اومد داخل.عمر : احیانن اون پسره که پشتت هسته.سوسن برگشت و پسر رو دید.سوسن : تو اینجا چیکار میکنی.میخوای بکشمت یا خفت کنم.ایاز : من اینجا ثبت نام کردم.راستی اسمم ایاز ییلماز هست.مامانم شوال ییلماز و پدرم احمد ییلماز هست.حتی یه مادر بزرگ دارم سوگی ییلماز اما پدر بزرگ ندارم.اسم تو چیه.سوسن : سوسن کیلیچ هستم.بابام امید کیلیچ.مامان بزرگ و پدر بزرگم مردن.ایاز : مامان نداری.سوسن : دارم ولی از من و بابام جدا شد و رفت دنبال یکی دیگه و الان تو کانادا زندگی میکنه.ایاز : یادم رفت بگم من داییم یامان ییلماز ، پسر داییم تولگا ییلماز و دختر دایی هام لیلا ییلماز و لیدیا ییلماز هستن.سوسن : پسره یه رومخ.بچه ها من میرم سر کلاس. تو کلاس میبینمتون.ایاز : تو کلاس میبینمت سوسن.سوسن : خفه شو.(( کلاس )).استاد بوراک : بچه ها دوتا دانش اموز جدید داریم.تولگا : باز دیگه کیه.استاد بوراک : بیاتو.بچه ها این سوسنه.به خاطر مشکل های مالی پدرش یک سال ترکه تحصیل کرده و بعدی بیاد.این ایازه تازه با مامان و باباش به استانبول اومدن و اینکه پسر داییه تولگا ، لیلا و لیدیا هست.خب اوگولجان از جات با وسایلات بلند شو بیا پیش هاریکا بشین خب سوسن تو برو پیش عمر بشین.سوسن رفت نشست.استاد بوراک : یاسمین از جات بلند شو با وسایلات پیش ملیسا بشین و تو ایاز برو پیش تولگا بشین.ایاز رفت نشست.استاد بوراک : موفق باشین بچه ها.استاد بوراک رفت.اوگولجان یه شوخی بدی کرد و همه خندیدن به جز سوسن.ایبیکه : سوسن چرا نخندیدی.ملیسا : چون از این شوخی ها بدش میاد.ایبیکه : پس چه شوخی هایی دوست داره.ملیسا : الان میشنوی.ملیسا با سوسن شوخی که دوست داره انجام داد و سوسن خندید.عمر : ...
۵.۸k
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.