ابراهیم در موارد جدیت کار بسیار جدی بود اما در موا

‍ ابراهیم در موارد جدیت کار بســیار جدی😤 بود. اما در موارد شوخی و مزاح بسیار انسان شوخ طبعی بود.😝

در ایام مجروحیت ابراهیم به دیدنش رفتم. جعفر جنگروی از دوســتان ما هم آنجا بود. بعد از افطار مرتب داخل اتاق مجاور میرفت و دوستانش را صدا میکرد.😏 یکی یکی آنها را می آورد و میگفت: ابرام جون، ایشــون خیلی دوست داشتند شما را ببینند و...🙃

ابراهیــم که به خاطــر مجروحیت، پایش درد میکرد😣 ، مجبور بود به احترام افراد بلند شــود و روبوسی کند. جعفر هم پشت سرشان آرام و بیصدا میخندید.😅 وقتی ابراهیم مینشست، جعفر میرفت و نفر بعدی را می آورد! چندین بار این کار را تکرار کرد.😆

ابراهیم که خیلی اذیت شده بود😩 با آرامش خاصی گفت: جعفر جون، نوبت ما هم میرسه!😏

آخرشب میخواستیم برگردیم. ابراهیم سوار موتور من شد و گفت: سریع حرکت کن!😄 جعفر هم سوار موتور خودش شد و دنبال ما راه افتاد. فاصله ما با جعفر زیاد شد.🙃

رسیدیم به ایست و بازرسی!⛔ ️ من ایستادم. ابراهیم با صدای بلند گفت: برادر بیا اینجا! یکی از جوانهای مسلح جلو آمد👨 ‍✈ ️. ابراهیم ادامه داد: دوســت عزیز، بنده جانباز هستم و این آقای راننده هم از بچه های سپاه هستند. یک موتور دنبال ما داره میاد که... من چیزی نگم بهتــره، فقط خیلی مواظب باشید. فکر کنم مسلحه!🔫

بعد حرکــت کردیم. کمی جلوتر رفتم تــوی پیاده رو ایستادم. دوتایی داشتیم میخندیدیم.😂

🏍 موتور جعفر رسید. چهار نفر مسلح دور موتور را گرفتند! بعد متوجه اسلحه کمری جعفر شدند! دیگر هر چه میگفت کسی اهمیت نمیداد و...😄 تقریبًا نیم ســاعت بعد مســئول گروه آمد و حاج جعفر را شــناخت. کلی معــذرت خواهی کــرد🙏 و به بچه هــای گروهش گفت: ایشــون، حاج جعفر جنگروی از فرماندهان لشگر سیدالشهداء(ع) هستند.

بچه های گروه، با خجالت از ایشــان معذرت خواهی کردند.😓 جعفر هم که خیلی عصبانی شده بود😤 ، بدون اینکه حرفی بزند اسلحه اش را تحویل گرفت و سوار موتور شد و حرکت کرد.

کمی جلوتر که آمد ابراهیم را دید. در پیاده رو ایستاده بود و شدید میخندید!
دیدگاه ها (۳)

‍ 💠 ابراهیم زنده است..💠 ▪ ️اگر بخواهم بهترین مشخصه مهدی را ...

اهای نامرد........تو همونی که میگفتی تو دنیا............هیچ ...

‍ #سلام_بر_ابراهیم_را_بخوانیم3⃣💐 یه روز داشتم البوم عکسای دو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط