کفری که از رنگ چشمت می رفت ایمان بگیرد
کفری که از رنگ چشمت، می رفت ایمان بگیرد
تا کی سراغ دلت را از این و از آن بگیرد
دلتنگم و اضطرابم هم وزن درد جنون است
من می شوم غرق یادت، کافی ست باران بگیرد
شعری بخوان مثل باران، در گوش مرداب روحم
تا جای خون توی رگ ها، عشق تو جریان بگیرد
لیلا که بی اعتنا بود راهی برایش نمی ماند
بیچاره مجنون جز این که، راه بیابان بگیرد
شهر دلم در عطش سوخت، آواره ای بی پناهم
یک قطره یاد تو کافی ست، تا شهر سامان بگیرد
سر می خورد توی دستم یک آرزو بی تامل
می ترسم از دستم آن را، تقدیر آسان بگیرد
شب می رود رفته رفته، من نیمه شب اشک و آهم
ای وای اگر دست آهم، از عشق دامان بگیرد
بی تو تمام دلم را یک درد مزمن گرفته
دستی بکش روی قلبم تا درد پایان بگیرد
تا کی سراغ دلت را از این و از آن بگیرد
دلتنگم و اضطرابم هم وزن درد جنون است
من می شوم غرق یادت، کافی ست باران بگیرد
شعری بخوان مثل باران، در گوش مرداب روحم
تا جای خون توی رگ ها، عشق تو جریان بگیرد
لیلا که بی اعتنا بود راهی برایش نمی ماند
بیچاره مجنون جز این که، راه بیابان بگیرد
شهر دلم در عطش سوخت، آواره ای بی پناهم
یک قطره یاد تو کافی ست، تا شهر سامان بگیرد
سر می خورد توی دستم یک آرزو بی تامل
می ترسم از دستم آن را، تقدیر آسان بگیرد
شب می رود رفته رفته، من نیمه شب اشک و آهم
ای وای اگر دست آهم، از عشق دامان بگیرد
بی تو تمام دلم را یک درد مزمن گرفته
دستی بکش روی قلبم تا درد پایان بگیرد
- ۱۲.۹k
- ۲۰ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط