ماهِ روی آن کمان ابرو شکارم کرده است
ماهِ روی آن کمان ابرو شکارم کرده است
جادوی چشم خمارش بی قرارم کرده است
سهم دنیای من از وضع لب لعلش بپرس
ساحری کرده است ووردی نوبه کارم کرده است
چشمهایم می دود هر دم پی دیدار او
شوق او دیوانه ای بی اختیارم کرده است
کوه قند است آنکه فکرش میزند بر من نفیر
همچوچای تلخ وسردی بی بخارم کرده است
سبزه زار زندگی را غرق پاییزم هنوز
حسرت همراهی گل، همچو خارم کرده است
دشنه بر دل میزند هجران روی ماه او
خنجر یادش تو گویی سنگسارم کرده است
در هوای رؤیت ماه وجود خویشتن
زار و بیمارم ولیکن استوارم کرده است
🍃🥀🍃💚❤️💚
جادوی چشم خمارش بی قرارم کرده است
سهم دنیای من از وضع لب لعلش بپرس
ساحری کرده است ووردی نوبه کارم کرده است
چشمهایم می دود هر دم پی دیدار او
شوق او دیوانه ای بی اختیارم کرده است
کوه قند است آنکه فکرش میزند بر من نفیر
همچوچای تلخ وسردی بی بخارم کرده است
سبزه زار زندگی را غرق پاییزم هنوز
حسرت همراهی گل، همچو خارم کرده است
دشنه بر دل میزند هجران روی ماه او
خنجر یادش تو گویی سنگسارم کرده است
در هوای رؤیت ماه وجود خویشتن
زار و بیمارم ولیکن استوارم کرده است
🍃🥀🍃💚❤️💚
۴.۲k
۱۷ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.