شروع دوباره پارت دوازدهم
ولی حسم درست از آب در اومد واقعا اونجا یکی بود وقتی فهمید متوجهش شدم یهو به طرفم خیز برداشت سعی کردم فرار کنم اما با حس یه سوزن تو بازم و بعد سیاهی بی هوش شدم
(از زبان سونگ)
بر گشتم خونه با نبود ا/ت بهش زنگ زدم بر نداشت داشتم میترسیدم اما یادم اومد که امروز تو بار چه خاکی به سرم کردم اما فکر نمیکردم این قدر زود برن سراغش
(فلش بک به بعد از ظهر)
(از دید سونگ)
توی بار بودم یه ماه هست که از کارم اخراج شدم ولی به ا/ت نگفتم دیگه هیچ پولی تو حسابم نمونده چشم به یه میز افتاد با دیدن کلی پول که گوشه میز بود چشمام برق زد و یه ایده به ذهنم رسید من دزد نبودم پس اینکه بخوام بدزدمش چیزی نبود که از تو سرم گذشت باشه چیزی که اومد به ذهنم قمار بود میدونستم همچین میزی با همچین پولایی برای قماره رفتم پشت میز و گفتم که میخوام بازی کنم اونی که اون ور میز بود یه نگاهی بم کرد و یه ابروش رو بالا انداخت مطمعنی کوچولو
سونگ:آره مطمعنم
اون مرد:خب باشه اگه ببری این پولا مال تو میشن اما اگه ببازی چی گیر من میاد؟
سونگ:نمیدونم هرچی خودت بگی چقدر پول میخوای(نمیدونم چرا یه همچین چیزی گفتم انگار مطمعن بودم که میبرم)
اون مرد:من به پولای تو بچه ننه نیازی ندارم پس بزار ببینم تک فرزند که نیستی؟
سونگ:نه اما چه ربطی داره
اون مرد: خواهر داری یا برادر و اینکه سنش رو بگو
سونگ:چرا باید به تو بگم
اون مرد:چون مجبوری
و بعد به آدمای که دورش بودن اشاره کرد
سونگ:یه خواهر ۲۴ سالشه
اون مرد پس اگه باختی اون مال من
یلحظه به کاری که داشتم میکردم شک کردم میترسیدم رو ا/ت شرط ببندم و ببازم اما خب دلم میخواست ریسک کنمم و کردم اما باخت😨
اون مرد:آدرس خونتو بادیگاردام در آوردن پس لازم نیست کار دیگه ای بکنی فکر فرار به سرت نزنه که بد میبینی بچه جون
از ترس به خودم میلرزیدم نمیدونستم باید چیکار کنم بزور اومدم
(زمان حال)
داشتم همین جور فکر میکردم.........
(از زبان سونگ)
بر گشتم خونه با نبود ا/ت بهش زنگ زدم بر نداشت داشتم میترسیدم اما یادم اومد که امروز تو بار چه خاکی به سرم کردم اما فکر نمیکردم این قدر زود برن سراغش
(فلش بک به بعد از ظهر)
(از دید سونگ)
توی بار بودم یه ماه هست که از کارم اخراج شدم ولی به ا/ت نگفتم دیگه هیچ پولی تو حسابم نمونده چشم به یه میز افتاد با دیدن کلی پول که گوشه میز بود چشمام برق زد و یه ایده به ذهنم رسید من دزد نبودم پس اینکه بخوام بدزدمش چیزی نبود که از تو سرم گذشت باشه چیزی که اومد به ذهنم قمار بود میدونستم همچین میزی با همچین پولایی برای قماره رفتم پشت میز و گفتم که میخوام بازی کنم اونی که اون ور میز بود یه نگاهی بم کرد و یه ابروش رو بالا انداخت مطمعنی کوچولو
سونگ:آره مطمعنم
اون مرد:خب باشه اگه ببری این پولا مال تو میشن اما اگه ببازی چی گیر من میاد؟
سونگ:نمیدونم هرچی خودت بگی چقدر پول میخوای(نمیدونم چرا یه همچین چیزی گفتم انگار مطمعن بودم که میبرم)
اون مرد:من به پولای تو بچه ننه نیازی ندارم پس بزار ببینم تک فرزند که نیستی؟
سونگ:نه اما چه ربطی داره
اون مرد: خواهر داری یا برادر و اینکه سنش رو بگو
سونگ:چرا باید به تو بگم
اون مرد:چون مجبوری
و بعد به آدمای که دورش بودن اشاره کرد
سونگ:یه خواهر ۲۴ سالشه
اون مرد پس اگه باختی اون مال من
یلحظه به کاری که داشتم میکردم شک کردم میترسیدم رو ا/ت شرط ببندم و ببازم اما خب دلم میخواست ریسک کنمم و کردم اما باخت😨
اون مرد:آدرس خونتو بادیگاردام در آوردن پس لازم نیست کار دیگه ای بکنی فکر فرار به سرت نزنه که بد میبینی بچه جون
از ترس به خودم میلرزیدم نمیدونستم باید چیکار کنم بزور اومدم
(زمان حال)
داشتم همین جور فکر میکردم.........
۶.۶k
۲۷ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.