فن فیک کوتاه*ت/ا و ریندو
فن فیک کوتاه*ت/ا و ریندو
*از زبون ت/ا*
حس کردم دستای کسی دورم حلقه شده و از پشت بغلم کرد.لبخند زدم و گفتم:"سلام"
جوابم رو داد و گفت:"سلام"
به سمتش برگشتم و خندیدم. با موهایی که بخاطر خواب بهم ریخته بود جلوم ایستاده بود و سرش رو روی شونم گذاشته بود.
با خستگی گفت:"چرا توی تخت خواب نیستی؟"
اون خیلی کیوته.جوابش رو دادم و گفتم:"گرسنم شده بود."
سرش رو توی گردنم پنهان کرد و گفت:"لطفا برگرد به تخت،دلم برات تنگ شده.وقتی توی تخت نباشی،انگار یه چزی کمه"
میتونستم احساس کنم که داره لبخند میزنه.
گفتم:"باشه،بیا بریم"
دستش و گفتم و به سمت تخت رفتیم.
درحالی که کل بدنم از عرق سرد پوشده شده بود بیدار شدم.به اطرافم نگاه کردم.توی تاریکی،تک و تنها نشسته بودم.اشکام از گونه ام پایین ریخت.
چهار ماه از زمانی که اون مرده میگذره.چهار ماه که قلبم از سینه ام جدا شده.به تخت خالی نگاه کردم.توی تاریکی زمزمه کردم:"وقتی توی تخت نباشی انگار یه چیزی کمه❤️🩹🥲"
*از زبون ت/ا*
حس کردم دستای کسی دورم حلقه شده و از پشت بغلم کرد.لبخند زدم و گفتم:"سلام"
جوابم رو داد و گفت:"سلام"
به سمتش برگشتم و خندیدم. با موهایی که بخاطر خواب بهم ریخته بود جلوم ایستاده بود و سرش رو روی شونم گذاشته بود.
با خستگی گفت:"چرا توی تخت خواب نیستی؟"
اون خیلی کیوته.جوابش رو دادم و گفتم:"گرسنم شده بود."
سرش رو توی گردنم پنهان کرد و گفت:"لطفا برگرد به تخت،دلم برات تنگ شده.وقتی توی تخت نباشی،انگار یه چزی کمه"
میتونستم احساس کنم که داره لبخند میزنه.
گفتم:"باشه،بیا بریم"
دستش و گفتم و به سمت تخت رفتیم.
درحالی که کل بدنم از عرق سرد پوشده شده بود بیدار شدم.به اطرافم نگاه کردم.توی تاریکی،تک و تنها نشسته بودم.اشکام از گونه ام پایین ریخت.
چهار ماه از زمانی که اون مرده میگذره.چهار ماه که قلبم از سینه ام جدا شده.به تخت خالی نگاه کردم.توی تاریکی زمزمه کردم:"وقتی توی تخت نباشی انگار یه چیزی کمه❤️🩹🥲"
۹.۵k
۱۴ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.