بیا تا با غزل عقدت کنم تا

بیا تا با غزل عقدت کنم تا
محرمم باشی
شریک شادی و شعر و شب و شور و
غمم باشی

نمی خواهم بجز چشم تو رازی
بینمان باشد
دلم می خواهد آگاه از همه زیر و
بمم باشی
دیدگاه ها (۳)

عشق یعنیقلم از تیشه و دفتر از سنگکه به عمری نتوان دست در آثا...

مجنون #تو امحضرت آرام ؛ کجایی

دم کن برایم چای با گلبرگِ خورشیدبا حبه ای آواز ِ گنجشکانِ عا...

نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنوکه به تشنگی بمردم بر آب زندگ...

‍میوه لبهای تودر زیر باران چیدنی استچشم تو کهنه شرابی تا ابد...

دلم گرفته از صدای پای رفتنتصدای رفتنی که می سپارد روح مرا به...

عاشقی با تو قشنگ است بیا دل بدهیم فکر کن ! قافیه تنگ است بی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط