تف تو این روزگار لعنتی
تف تو این روزگار لعنتی.......
گرسنه اش بود،
به نانوا گفت ؛ "گشنمه ،یه نون به من میدی؟؟؟"
چپ چپ براندازش کرد و گفت: چند سالته؟؟ ننه بابات کجان؟؟؟
گفت : نه سال، "بابام مرده،ننه ام خونس"
نانوا گفت: ده تا از اون کیسه ها وردار بذار تو دکون،تا
دوتا نون بهت بدم".
به خانه که رسید تاریک شده بود، نا نداشت.
مادرش خواب بود،یواش نان ها را در چادر مادرش پیچید.
کنار مادرش دراز کشید، به خودش می پیچید، دلش درد میکرد.
دستش را روی بازوی مادرش گذاشت.
مادرش از سردی دست او بیدار شد، اما او از گرمی دست مادرش بیدار نشد .....
اینکه کاری از" دستـــــــــــم " برنمی آید،
اینکه زورم ﺑـهــــ"دنـــــــــــــــیا" نمی رسد...
عجـیب" دلگـــــــــــــــیر میشوم از خدا............
گرسنه اش بود،
به نانوا گفت ؛ "گشنمه ،یه نون به من میدی؟؟؟"
چپ چپ براندازش کرد و گفت: چند سالته؟؟ ننه بابات کجان؟؟؟
گفت : نه سال، "بابام مرده،ننه ام خونس"
نانوا گفت: ده تا از اون کیسه ها وردار بذار تو دکون،تا
دوتا نون بهت بدم".
به خانه که رسید تاریک شده بود، نا نداشت.
مادرش خواب بود،یواش نان ها را در چادر مادرش پیچید.
کنار مادرش دراز کشید، به خودش می پیچید، دلش درد میکرد.
دستش را روی بازوی مادرش گذاشت.
مادرش از سردی دست او بیدار شد، اما او از گرمی دست مادرش بیدار نشد .....
اینکه کاری از" دستـــــــــــم " برنمی آید،
اینکه زورم ﺑـهــــ"دنـــــــــــــــیا" نمی رسد...
عجـیب" دلگـــــــــــــــیر میشوم از خدا............
- ۱.۵k
- ۰۲ اردیبهشت ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط