به درد خود خو کرده ام

به درد خود خو کرده ام:
به تطاول شاخه ی خشکیده ی آن نهال نارس،
که در قلبم آماس کرده است …
به تاول ترکیده ی این گام های بی پایان
در بیراهه های این برهوت بی جهت،
… به جستجوی تو؛
به جستجوی خویش؛
به جستجوی او؛
به جستجوی هیچ…
راز اندوه چشم های مرا
از لبانم نپرس!
که حتی این حروف،
حرف های مرا تحریف می کنند.
در مردمك چشم من خدایی ست؛
که میل دیده شدن ندارد...
دیدگاه ها (۸)

بی "تو" مهتاب شبی را همگان میدانند...همگان شعر دو چشمان "تو"...

بــاور کــــن !دیدن هــــر بامـــداد اتفـــاق ســـاده ای نیس...

ﮐﺎﺵ ﻣُﺨﺎﺑِﺮﺍﺕﻳﻪ ﺭﻭﺯ ﺻُﺒﺢ ﺑِﻬﺖ ﺍِﺱ ﺍِﻡ ﺍِﺱ ﻣﻴﺪﺍﺩ :ﻣُﺸﺘَﺮﮎ ﻣُﺤ...

ﯾﮏ ﻭﻗﺘﯽ؛ ﺑﺪﻓﻬﻤﯽ ﻫﺎﺁﺯﺍﺭﻡ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ !ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﯽ ﺷﺪﻡ؛ ﺍﺯ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻫﺎ، ...

مکاشفه:دیدم مردی با عبا و کلاه کیپا(کلاه یهودیان) مرا ندا دا...

این آخرین بار است که آبادی تمام شهر ها را درون چشم هایت میبی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط