جریان محاکمه مریم مجدلیه در انجیل یوحنا باب 8 فصل 1 الی11
جریان محاکمه مریم مجدلیه در انجیل یوحنا باب 8 فصل 1 الی11چنین آمده است:
1-عیسی به کوه زیتون بازگشت. 2- ولی روز بعد، صبح زود ، باز به خانه خدا رفت. مردم نیز دور او جمع شدند. عیسی نشست و مشغول تعلیم ایشان شد. 3- در همین وقت ، سران قوم و فریسیان زنی را که در حال زنا گرفته بودند ، کشان کشان به مقابل جمعیت آوردند، 4- و به عیسی گفتند: استاد ، ما این زن را به هنگام عمل زنا گرفته ایم. 5- او مطابق قانون موسی باید کشته شود. ولی نظر شما چیست؟ 6- آنان می خواستند تا عیسی چیزی بگوید تا او را به دام بیندازند و محکوم کنند. ولی عیسی سر را پایین انداخت و با انگشت بر روی زمین چیزهایی می نوشت. 7- سران قوم به اصرار می خواستند که او جواب دهد. پس عیسی سر خود را بلند کرد و به ایشان فرمود: بسیار خوب؛ آنقدر بر او سنگ بیندازید تا بمیرد. ولی سنگ اول را کسی به او بزند که خود تا بحال گناهی نکرده باشد. 8- سپس دوباره سر را پایین انداخت و به نوشتن بر روی زمین ادامه داد. 9- سران قوم ، از پیر گرفته تا جوان ، یک یک بیرون رفتند تا اینکه در مقابل جمعیت فقط عیسی ماند و آن زن. 10- آنگاه عیسی بار دیگر سر را بلند کرد و به زن گفت: آنانی که تو را گرفته بودند کجا رفتند؟ حتی یک نفر هم نماند که تو را محکوم کند؟ 11- زن گفت : نه آقا ! عیسی فرمود: من نیز تو را محکوم نمی کنم. برو و دیگر گناه نکن
#عیسی
#مسیح
#عیسی_مسیح
#انجیل
#داستان
#قصه
1-عیسی به کوه زیتون بازگشت. 2- ولی روز بعد، صبح زود ، باز به خانه خدا رفت. مردم نیز دور او جمع شدند. عیسی نشست و مشغول تعلیم ایشان شد. 3- در همین وقت ، سران قوم و فریسیان زنی را که در حال زنا گرفته بودند ، کشان کشان به مقابل جمعیت آوردند، 4- و به عیسی گفتند: استاد ، ما این زن را به هنگام عمل زنا گرفته ایم. 5- او مطابق قانون موسی باید کشته شود. ولی نظر شما چیست؟ 6- آنان می خواستند تا عیسی چیزی بگوید تا او را به دام بیندازند و محکوم کنند. ولی عیسی سر را پایین انداخت و با انگشت بر روی زمین چیزهایی می نوشت. 7- سران قوم به اصرار می خواستند که او جواب دهد. پس عیسی سر خود را بلند کرد و به ایشان فرمود: بسیار خوب؛ آنقدر بر او سنگ بیندازید تا بمیرد. ولی سنگ اول را کسی به او بزند که خود تا بحال گناهی نکرده باشد. 8- سپس دوباره سر را پایین انداخت و به نوشتن بر روی زمین ادامه داد. 9- سران قوم ، از پیر گرفته تا جوان ، یک یک بیرون رفتند تا اینکه در مقابل جمعیت فقط عیسی ماند و آن زن. 10- آنگاه عیسی بار دیگر سر را بلند کرد و به زن گفت: آنانی که تو را گرفته بودند کجا رفتند؟ حتی یک نفر هم نماند که تو را محکوم کند؟ 11- زن گفت : نه آقا ! عیسی فرمود: من نیز تو را محکوم نمی کنم. برو و دیگر گناه نکن
#عیسی
#مسیح
#عیسی_مسیح
#انجیل
#داستان
#قصه
۱.۷k
۲۸ شهریور ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.