از همان روزی که در باران سوارم کرده ای

.
از همان روزی که در بـــــاران سوارم کرده ای
با نگاهت هیچ می دانی چه کارم کرده ای؟

با تو تنها یک خیابان همسفر بودم، ولی
با همان یک لحظه عمری بیقرارم کرده ای

جرعه ای لبخند گیرا از شراب جامدت
در دلم پاشیده‌ای، دائم خمارم کرده ای

موج_مویت برده و غرق خیالم کرده است
روسری روی سرت بود و دچارم کرده ای

تازه فهمیدم که حافظ در چه دامی شد اسیر
با نگاهت، خنده ات، مویت شکارم کرده ای

در خیابان اولین عابر منم هر صبح زود
در همان جایی که روزی غصه دارم کرده ای

رأس ساعت می رسی، می بینمت، رد می شوی...
کم محلی می کنی، بی اعتبارم کرده ای

من_مهندس_بوده_ام_دلدادگی_شأنم_نبود
تازگی ها گلفروشی تازه کارم کرده ای

در_نگاه_دیگران_پیش_از_تو_عـــــاقل_بوده_ام
خوب‌ کردی آمدی... مجنـــــون_تبارم_کرده ای

در و لا الضالین حمدم خدشه ای وارد نبود
وایِ من....محتاج یک رکعت شمارم کرده ای!
.
دیدگاه ها (۱)

به دنیا نیامده ایم که چوب قضــــــــــاوت به دست بگیریم و سر...

آدمیدر زندگی،همواره خود را می‌پوشاند،همواره در زیرِ نقابی،که...

و شایدم هم نرسد ...

.نه طبق ِ مُد دوستت دارمنه به حکم سنتهمه چیز بنا بر فطرت است...

از همان روزی که در باران سوارم کرده ایبا نگاهت هیچ می دانی چ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط