خدمتکاره عمارت ارباب پارت ۳

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این نامه رو خوندم و اشک تپی چشمام جمع شده بود ولی یکم بیشتر دیدم که یه لباس هم هست که ظاهرا لباس پدرشه و یکی دیگه هم بود که اونم مال مادرشه نامه رو گذاشتم و در صندوقچه رو بستم و کلید رو سر جای خودش گذاشتم و شروع کردم به تمیز کردن اتاق ارباب واومدم بیرون حدودا ساعت ۱بود که ارباب اومد میز رو براش چیدم و رفتم توی اتاقم یکم اتاقم رومرتب کردم و ساعت یک و نیم رفتم که میز رو براش جمع کنم. رفتم و دیدم رفته تو اتاقش پس منم جمع کردم وظرفارو شستم و رفتم توی پذیرایی حدودا ساعت ۲ونیم بود یکم تلویزیون گذاشتم و دیدم حالا خدایی ارباب به اخلاق خوبی داره حااقل اجازه میده که تلویزیون ببینیم البته زمانی که کارهای عمارت تموم شده باشه راستی من با همکارم که اونم یه خدمتکاره و توی همین عمارت کار میکنه و اسمشم ویکتوریاست خیلی صمیمی هستم و توی عمارت فقط من و ویکتوریا کار میکنیم چون ارباب نمیتونه اعتماد کنه و دیگه مسی رو به غیر ما بیاره چون ممکنه برن به پلیس لو بدن ارباب رو خلاصه یکم خوراکی بود برداشتیم و نشستیم پای تلویزیون تا ساعت پنج تلویزیون دیدیم و حرف زدیم پنح بلند شدیم و خوراکی هارو جمع کردیم و ظرف های خوراکی هارم شستیم و من رفتم که غذا درست کنم ویکتوریا هم رفت که پذیرایی رو تمیز کنه شام رو درست کردم و حدودا ساعت ۸شب شده بود دیدپ که ارباب اومد و فت یک ساعت دیگه حتما شام اماده باشه گفتم گشم و رفتم که سالاد درست کنم و درست کردم ساعت ۸ و نیم بود دیگه گفتم بزار کف اشپز خانه رو جارو بزنم و طی بکشم اخه ارباب وسواس داره. همیشه خونه باید تمیز باشه و گرنه دیگه هیچی زنده نمیزارتت خلاصه ساعت ۹شد رفتم و صداش زدم

کلارک: ارباب
تهیونگ: بله
کلارک: بیاید شان اماده است
تهیونگ: باشه الان میام

تهیونگ ویو
رفتم و شامم رو خوردم و گفتم کلارک بیاد جمع کنه رفتم تو اتاقم و یکم احساس سنگینی و دل تنگی کردم درسته دلم برای پدر و ماردم خیلی تنگ شده بود و دلم میخواست دوباره ببینمشون و دیگه با بابام رابطه ی خوبی داشته باشم و حتی حاضرم تمام ثروتم رو کنار بزارم به خاطرشون چون توی تمام عمرشون فقط من تک فرزند رو داشتن و منو فقط چندتا دوست دارم که اوناهم عضو باند مافیایی من هستن
کیم نامجون.
کیم سوکجین.
مین یونگی.
جانگ هوسوک.
پارک جیمین.
جئون جونگکوک.
اونا تنها کسایی بودن که توی زندگیه من بودن و ما از دوران دبستان باهم دوست بودیم ومن کاملا به اونا اعتماد داشتم خلاصه حالم که بد شد گفتم بزار برم و دره صندوقی چه رو باز کنم و یکم نگاه به یادگاری هایی که برام باقی گذاشتن که شامل یه نامه و دوتا لباس یکی برا مامانم و یکی برای بابام مامانم هم که وصید نامه نتونست بنویسه چون شب خوالید و توی خواب سکته کرد در صندوقچه رو باز کردم و...
با چیزی که تباید روبه رو شدم لباس ها و نامه دست خورده شده بود درسته یکی برداشته بود نکنه دست به اون کتابم زده ای خدااااااااااااااااا کتابم که بین صفحه اش بازه اون کتاب رو نباید دست میزدند ولی کی میتو...... اهااااااا اون کلارک عوضی ایپ کار. رو کرده اون تنها کسی هست که میاد توی اتاق من ولی بازم ممکنه یک دزدی چیزی از یه باند دشمن باشه...............

هاهاهاهاها
خمارییی
به ها امتحانات دی داره شروع میشه و من قبلش تا بتونم فیک میزارم.
حمایت یادتون نره دوستون دارم و نظراتتون رو راجب به فیک حتما بنویسید ♥💙🖤🦋
دیدگاه ها (۰)

خدمتکاره عمارت ارباب پارت دو

خدمتکاره عمارت ارباب پارت یک

با نوری که خورد تو صورتم بیدار شدم رفتم سرویس بهداشتی کارای ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط