ازت متنفرم جئون جونگ کوک ادامه⁴⛓🖤بچهها.چون.طولانی۳ق
الان 1 ماه از اون اتفاق گذشته. توی این یه ماه تونستم یکی از انبار های مواد قاچاق خانواده ی جئون رو لو بدم و ضرر زیادی بهشون بزنم. عصبانی دیدن و حرص خوردن اقای جئون خیلی لذت بخش بود. بعدازظهر همون روز دیدم یه پسری شبیه جونگکوک اومد خونه. حتما برادرشه. همین که من رو دید صدام کرد که برم سمتش. √سلام من جئون جونگهیون هستم پسر بزرگ اقای جئون.تو باید خدمتکار باشی درسته؟! با این جملش حرصم گرفت. &نه من منشی اقای جئون جونگکوک هستم. √پس منشی برادرمی،خوبه زود برو صداش کن بگو بیاد. √چشم اقای جئون. قبلا 2 تا جئون بودن الان شدن 3 تا. رفتم در اتاق جونگکوک رو زدم. &اقای جئون بردارتون، اقای جونگهیون اومدن و میخوان که ببیندتون. مثل اینکه تعجب کرده بود. €باشه اومدم. و رفتیم پیش جونگهیون. €سلام هیونگ، کی از امریکا برگشتی؟ و همون لحظه جونگهیون یکی زد تو گوش جونگکوک. جونگکوک که حسابی جا خورده بود به برادرش زل زد. √تو به چه حقی خونه ی شمالی رو گرفتی هان؟! €چی تو برای یه خونه بهم سیلی زدی؟ √ببین اون خونه یه عالمه پولش بود و قرار بود مال من بشه اما توی کث.... اف... ت اونو گرفتی. €اما تو نبودی.تو یه عالمه پول داشتی و توی امریکا بودی چه نیازی به اون خونه داشتی؟! √جونگکوکا تو هنوزم ساده لوحی پسره ی هر... زه. €هیونگ.√من دیگه هیونگ تو نیستم و توام برادرم نیستی فهمیدی؟ €یعنی همش به خاطر یه خونه؟!تو دیوونه شدی؟؟؟ √مقصر خودتی. جونگکوک مشتاشو فشار داد از خونه رفت بیرون منم دنبالش رفتم. یه حسی بهم میگفت که به یکی نیاز داره. کل راه رو پیاده رفتیم تا به یه اپارتمان رسیدیم. جونگکوک از پله ها بالا رفت و داخل خونش شد. رفتم پشت در و مشغول در زدن شدم. بعد چند دیقه در رو باز کرد. €تو اینجا چیکار میکنی؟ &امم گفتم شاید بعد اون اتفاق به یه نفر نیاز داشته باشی. €برای چی نگرانم شدی،منی که اصلا من برات اهمیت ندارم. (با داد) همون لحظه همسایه داد زد که اگه میخواین بحث کنین برین تو و ما دو تا هم رفتیم داخل خونه. جونگکوک رفت رو مبل نشست و دستاش رو گذاشت رو سرش. &اقای جئون چیزی نیاز دارید؟ €تو هم ترکم میکنی؟ &ببخشید چی؟ €میدونم سوال مسخره ای پرسیدم،تو فقط یه منشی.وقتی کل خانوادم ترکم کردن از یه منشی چه انتظاری میتونم داشته باشم... حس کردم قلبم و فشار میدن. رفتم و کنارش نشستم.سرش رو بالا اورد و با چشمای اشکیش بهم نگاه کرد. اروم سرم رو جلو بردم و لب.... ام رو روی لب....... اش گذاشتم. مثل اینکه عاشق دشمنم شده بودم. یکم بعد ازش جدا شدم. &من هیچوقت ترکت نمیکنم. و بعد بقلش کردم. قطره های اشکش رو پشتم حس کردم. از بقلش بیرون اومدم و با دستام اشکاش رو پاک کردم. €این یعنی دوستم داری؟! &نه این یعنی عاشقتم. لبخندی زد و موهام رو اروم نوازش کرد. €یعنی الان تو دو...س...ت...دخ....تر منی؟ &اره و توهم دو..ست......پسر منی! اروم خندید. &ولی تو بهم نگفتی. €چی رو نگفتم؟ &عاشقتم رو. اروم خندید و بو..... سه ی نرمی رو ل... بام زد. €عاشقتم ا/ت،خیلیم عاشقتم. لبخند زدم. &راستی میتونم یه سوالی ازت بپرسم؟ €البته. &اون کبودیای روی پاهات و بدنت برای چین؟ €اه اونا رو میگی،راستش...من وقتی که اعصابم بهم میریزه،خودزنی میکنم؛با چیزهایی مثل سنگ،چوب و همچین چیزهایی. &چی؟برای چی به خودت اسیب میزنی؟؟ و اشک از چشمام ریخت. €ا/ت من مشکلات زیادی تو زندگیم داشتم و دارم و همینطور از لحاظ روحی خیلی بد اسیب دیدم. &دیگه نکن، دیگه به خودت اسیب نزن اگه دوسم داری نکن. (باگریه) €باشه دیگه نمیکنم توهم گریه کردنو تموم کن. اشکام رو با دستام پاک کردم. &باشه دیگه نمیکنم. و بغلش کردم و توی اغوش گرمش خوابم برد.
۵۱.۶k
۱۲ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.