پارت ۳
پارت ۳
عمر : چقدر قشنگ خندیدی.سوسن : منظورت چی بود.عمر : هیچی.سوسن دید که باباش اومد سر کلاس.سوسن : بابا تو اینجا چیکار میکنی.امید : من از این به بعد صاحب مدرسه هستم.سوسن : چی.امید : همینی که شنیدی.سوسن : من میدونم به خاطر چی صاحب مدرسه شدی.امید : چی.سوسن : چون دوست نداری با پسر های غربیه بگردم.امید : همچین چیزی نیست.سوسن : بابا راستشو بگو.امید : درست گفتی.به خاطر اینه که اومدم اینجا.سوسن : بابا از الان بهت میگم.امید : چیو میخوای بهم بگی.سوسن : اگه دیدی یه روز عاشق شدم باید از این مدرسه بری و عمو عاکف بیاد اینجا.امید : ولی اگه عاشق نشدی باید بریم کانادا.باشه.سوسن : باشه.امید : تا هفته دیگه وقت داری.راستی روز اول هفته.سوسن : باشه.یک هفته بعد.(( کافه تریا )).عمر : سوسن چیکار میکنی.سوسن : دارم به این فکر میکنم که سریع یکی رو پیدا کنم وگرنه میرم کانادا.عمر : یکی هست خیلی خوشتیپه و اون خیلی تورو دوست داره و تو اونو دوست داری.سوسن : نفهمیدم.عمر دست سوسن رو گرفت.عمر : خیلی دوست دارم.سوسن : چی.منم باید یه چیزی بهت بگم.عمر چه چیزی.سوسن : منم خیلی دوست دارم.عمر : بیا بغلم.عمر و سوسن همدیگرو بغل کردن.(( کلاس )).امید : عمر سوسن کجاست.عمر : الان میاد.سوسن اومد سر کلاس و رفت نشست.امید : سوسن بیا اینجا وایسا.سوسن رفت وایساد.امید : اول بهم بگو عاشق شدی یا نه.سوسن : عاشق شدم.امید : نشون بده که عشقت کیه.سوسن عمر رو نشون داد.سوسن : عمر.ایبیکه : چی.ملیسا : یه لحظه شما ها عاشق هم شدید.سوسن و عمر هم زمان : اره.ایبیکه : دیدید بهتون گفتم موقعی که عمر سوسن رو گرفت عاشق هم شدن.ولی شما ها باور نمی کردید.برک : ایبیکه درست میگفته.امید اگه عاشق همید همدیگرو ببوسید تا باور کنیم.همه هم زمان : اووووووو.سوسن : باشه.سوسن و عمر همدیگرو بوسیدن.امید : باشه بسه دیگه فهمیدیم خیلی همدیگرو دوست دارید.سوسن : الان اینجا میمونیم.امید : اره.سوسن خیلی خوشحال شد و پرید بغل عمر.استاد فیلیز : ...
عمر : چقدر قشنگ خندیدی.سوسن : منظورت چی بود.عمر : هیچی.سوسن دید که باباش اومد سر کلاس.سوسن : بابا تو اینجا چیکار میکنی.امید : من از این به بعد صاحب مدرسه هستم.سوسن : چی.امید : همینی که شنیدی.سوسن : من میدونم به خاطر چی صاحب مدرسه شدی.امید : چی.سوسن : چون دوست نداری با پسر های غربیه بگردم.امید : همچین چیزی نیست.سوسن : بابا راستشو بگو.امید : درست گفتی.به خاطر اینه که اومدم اینجا.سوسن : بابا از الان بهت میگم.امید : چیو میخوای بهم بگی.سوسن : اگه دیدی یه روز عاشق شدم باید از این مدرسه بری و عمو عاکف بیاد اینجا.امید : ولی اگه عاشق نشدی باید بریم کانادا.باشه.سوسن : باشه.امید : تا هفته دیگه وقت داری.راستی روز اول هفته.سوسن : باشه.یک هفته بعد.(( کافه تریا )).عمر : سوسن چیکار میکنی.سوسن : دارم به این فکر میکنم که سریع یکی رو پیدا کنم وگرنه میرم کانادا.عمر : یکی هست خیلی خوشتیپه و اون خیلی تورو دوست داره و تو اونو دوست داری.سوسن : نفهمیدم.عمر دست سوسن رو گرفت.عمر : خیلی دوست دارم.سوسن : چی.منم باید یه چیزی بهت بگم.عمر چه چیزی.سوسن : منم خیلی دوست دارم.عمر : بیا بغلم.عمر و سوسن همدیگرو بغل کردن.(( کلاس )).امید : عمر سوسن کجاست.عمر : الان میاد.سوسن اومد سر کلاس و رفت نشست.امید : سوسن بیا اینجا وایسا.سوسن رفت وایساد.امید : اول بهم بگو عاشق شدی یا نه.سوسن : عاشق شدم.امید : نشون بده که عشقت کیه.سوسن عمر رو نشون داد.سوسن : عمر.ایبیکه : چی.ملیسا : یه لحظه شما ها عاشق هم شدید.سوسن و عمر هم زمان : اره.ایبیکه : دیدید بهتون گفتم موقعی که عمر سوسن رو گرفت عاشق هم شدن.ولی شما ها باور نمی کردید.برک : ایبیکه درست میگفته.امید اگه عاشق همید همدیگرو ببوسید تا باور کنیم.همه هم زمان : اووووووو.سوسن : باشه.سوسن و عمر همدیگرو بوسیدن.امید : باشه بسه دیگه فهمیدیم خیلی همدیگرو دوست دارید.سوسن : الان اینجا میمونیم.امید : اره.سوسن خیلی خوشحال شد و پرید بغل عمر.استاد فیلیز : ...
۵.۸k
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.