آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی‌وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا

نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می‌خواستی، حالا چرا

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام، فردا چرا

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن، با ما چرا

وه که با این عمر کوتاه و امید دور و دراز
این‌همه غافل شدن از چون منی، آیا چرا

شور فرهادم به پرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین، جواب تلخ سر بالا چرا

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
این‌همه شب را تو با چشمِ ترم، لالا چرا

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می‌کند
در شگفتم من نمی‌پاشد ز هم دنیا چرا

در خزان هجر گل، ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود، غوغا چرا

شهریارا بی‌حبیب خود نمی‌کردی سفر
این سفر راه قیامت می‌روی، تنها چرا
#شعر_فارسی
دیدگاه ها (۳)

ولی سویری تو این سکانس از مایکل جکسون موزان تر بود😶#خاطرات_ی...

در سینه ی هرکه ذره ای دل باشدبی عشق تو زندگیش مشکل باشدبا زل...

#سال_آخراز #رگ_گردن به #کنکوری هانزدیک تر است....

تصور همه از ماه خونین: و چیزی که باهاش مواجه شدن:https://wis...

میز کوچکی دو نفره با پارچه ی چهارخونه ی قرمز!فکرش را بکن، خو...

مادر نامت را که می نویسمقلم می لرزددل می لرزدجهان آرام می شو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط