دیوانه شدم در طلبت بس که به دیوان

دیوانه شدم در طلبت بس که به دیوان،
هی فال زدم، فال زدم، تا تو بیایی!

"حافظ" خبری از تو ندارد که بگوید ،
میترسم از این بی خبری، ماه رهایی!

از من که دچارت شده ام یاد نکردی،
در وقت سفر با غزل تلخ جدایی!

با این همه تنهایی و رسوایی و دوری،
"شاعر" شده ام تا که بگویم که خدایی!

خال لب تو نقطه ی پرگار وجود است،
اصلا تو خودت دایره ی قسمت مایی...
دیدگاه ها (۶)

هرچه می خواهی بگو,دنیا همانت می دهدحیف گاهی آرزوها را امانت ...

نیمه گمگشته ات را دیر پیدا میکنیسر بجنبانی خودت را پیر پیدا ...

راز آن چشم سیه گوشه ی چشمی دگرم کنبی خودتر از اینم کن و از خ...

ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﺭﻓﺖ ﺷﻘﺎﯾﻖ ﺩﻝ ﺩﺍﻏﯽ ﺩﺍﺭﺩ! ﺷﺎﭘﺮﮎ ﺩﺭ ﺑﻐﻞ ﺷﻤﻊ ﭼﻪ ﺣﺎﻟﯽ ﺩﺍﺭ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط