پارت نهم
پارت نهم
از دیدگاه ت
من افتادم تو دریا و جیمین هم دنبال اومد تا سخره که بعدش تو آب فرو رفتم ودیگه هیچی حس نکردم و دیگه به آرزوم یعنی مرگ رسیدممم درسته زندگی خوبی نداشتم ولی مرگ زیبایی داشتم و همین برام کافی بود
از دیدگاه جیمین
دیدم ت افتاد پایین دویدم سمتش که دیر شد اون افتاد تو آب و پلیس یهو اومد
پلیس:بگیردیشون
دیدم وایسا گرفتنش بعد اومدن طرف من
پلیس:اقای پارک خانم ماریا مارو خبر کردن الان غواص ها میان خانمتون رونجات میدن
لطفا اعصابتون روکنترل کنید
جیمین:یعنی چییی ولم کنید میخام برم پایین ت رو نجات بدم اون نباید بمیره (باداد)
پلیس:آقای پارک صبر کنید
جیمین:نمیتونممم ولم کنید(با بغض)
دیدم یهو چند غواص با بابام و ماریا اومدن
غواصا اومدن که پلیس جریان بهشون گفت بعد پریدن تو آب
که منم فقط پایین رونگاه میکردم که ماریا گفت
ماریا:جیمین نگران نباش ت پیدا میشه
جیمین: امیدوارم ماریا
الان ساعت1شب بود و هنوز غواص ها نیومده بودن که من گفتم
جیمین:یعنی چی الان هنوز پیداش نکردننن (باداد)
بابای جمیمین: پسرم آروم باش ت پیدا میشه خودت رو کنترل کن
جیمین: ولی ساعت یک شد و هنوز کسی خبری از ت نداد
یهو دیدم غواص ها اومدن و لباس های ت تو دستشون بود ولی خودش نبود
غواص: آقا ما دور تا دور این منطقه روگشتیم ولی چیزی غیر از لباس ایشون پیدا نکردیم فک کنم ایشون مردن
جیمین:یعنی چی میدونی چی میگییییی ت زندست باز بگیردین
غواص: آقای پارک ما کل این منطقه روگشتیم چیزی پیدا نکردیم تسلیت میگم بهتون
جیمین:ننن ت منو ول نمیکنه اون قول داد تسلیم نشه گفت بات میجنگم و میرم پس خودش کو؟(با داد)
بابای جیمین: پسرم آروم باششش ت رفته دیگه پیش ما نیست
جیمین: حداقل لباسش رو بهم بدین
غواص :بفرماید آقای پارک
از دیدگاه ماریا
رفتم جیمین رو بغل کردم و دلداریش دادم پلیس هم بهمون تسلیت گفت که ت مرده
جیمین داغون شده بودند میدونستم که اون با ت آروم میشه ولی نمیدونم چیکارررر کنم خدم هم خیلی ناراحت بودم نمیتونستمم اون مثل خواهرم بود اون همیشه بم انرژی میداد ولی حالا دیگه ت نبود نمیتونستم خدمم با نبودش کنار بیام حالا جیمین دیگه هیچ اون به هیچوجه نمیتونه حالا چیکار کنم تو همین خیالا بودم که بابای جیمین بهم اشاره کرد که جیمین رو بیارم تو ماشین ولی تا خاستم بیارمش گفت
جیمینا: ماریا من بدون ت نمیتونم لطفااا بزارید منم برم پایین
ماریا:جیمین نمیشه به خدت بیا اون مرده منم نمیتونم بدون اون برام مثل خواهری که نداشتم بود ولی دیگه ت نیست باید باهاش کنار بیایی
جیمین: نمیتونم ازم نخواه
ماریا:جیمین به خدت بیا
به زور جیمین بردیم خونه پیاده شدیم و میخاستم ببرمش تو اتاق خودش که گفت
جیمین:ماریا من میرم تو اتاق خدم و ت نمیخام برم تو اتاق خودم
ماریا: باشه
بردمش تو اتاق تا دید هنوز لباس های ت رو تخته گریه کرد و داد میزد چرا ت چرا اون چرا رز نمرد و قسم میخورد که بکشتش همینا رو داشت میگفت که بهم گفت برو بیرون ماریا
ماریا: ولی جیمین حالت خوب نیست؟
جیمین: درسته ت نیست ولی خاطراتش هست میتونم با خاطراتش زندگی کنم پس حالم خوبه...!
ماریا:امیدوارم بتونی فراموششش کنی
جیمین: ماریا من نمیتونم برو بیرون(با داد)
ماریا: باشه
رفتم بیرون ولی جیمین داغون شده بود هعی کاش بتونستم کاری کنم هعی....
از دیدگاه ت
وقتی تو آب فرو رفتم خیال کردم مردم........
از دیدگاه ت
من افتادم تو دریا و جیمین هم دنبال اومد تا سخره که بعدش تو آب فرو رفتم ودیگه هیچی حس نکردم و دیگه به آرزوم یعنی مرگ رسیدممم درسته زندگی خوبی نداشتم ولی مرگ زیبایی داشتم و همین برام کافی بود
از دیدگاه جیمین
دیدم ت افتاد پایین دویدم سمتش که دیر شد اون افتاد تو آب و پلیس یهو اومد
پلیس:بگیردیشون
دیدم وایسا گرفتنش بعد اومدن طرف من
پلیس:اقای پارک خانم ماریا مارو خبر کردن الان غواص ها میان خانمتون رونجات میدن
لطفا اعصابتون روکنترل کنید
جیمین:یعنی چییی ولم کنید میخام برم پایین ت رو نجات بدم اون نباید بمیره (باداد)
پلیس:آقای پارک صبر کنید
جیمین:نمیتونممم ولم کنید(با بغض)
دیدم یهو چند غواص با بابام و ماریا اومدن
غواصا اومدن که پلیس جریان بهشون گفت بعد پریدن تو آب
که منم فقط پایین رونگاه میکردم که ماریا گفت
ماریا:جیمین نگران نباش ت پیدا میشه
جیمین: امیدوارم ماریا
الان ساعت1شب بود و هنوز غواص ها نیومده بودن که من گفتم
جیمین:یعنی چی الان هنوز پیداش نکردننن (باداد)
بابای جمیمین: پسرم آروم باش ت پیدا میشه خودت رو کنترل کن
جیمین: ولی ساعت یک شد و هنوز کسی خبری از ت نداد
یهو دیدم غواص ها اومدن و لباس های ت تو دستشون بود ولی خودش نبود
غواص: آقا ما دور تا دور این منطقه روگشتیم ولی چیزی غیر از لباس ایشون پیدا نکردیم فک کنم ایشون مردن
جیمین:یعنی چی میدونی چی میگییییی ت زندست باز بگیردین
غواص: آقای پارک ما کل این منطقه روگشتیم چیزی پیدا نکردیم تسلیت میگم بهتون
جیمین:ننن ت منو ول نمیکنه اون قول داد تسلیم نشه گفت بات میجنگم و میرم پس خودش کو؟(با داد)
بابای جیمین: پسرم آروم باششش ت رفته دیگه پیش ما نیست
جیمین: حداقل لباسش رو بهم بدین
غواص :بفرماید آقای پارک
از دیدگاه ماریا
رفتم جیمین رو بغل کردم و دلداریش دادم پلیس هم بهمون تسلیت گفت که ت مرده
جیمین داغون شده بودند میدونستم که اون با ت آروم میشه ولی نمیدونم چیکارررر کنم خدم هم خیلی ناراحت بودم نمیتونستمم اون مثل خواهرم بود اون همیشه بم انرژی میداد ولی حالا دیگه ت نبود نمیتونستم خدمم با نبودش کنار بیام حالا جیمین دیگه هیچ اون به هیچوجه نمیتونه حالا چیکار کنم تو همین خیالا بودم که بابای جیمین بهم اشاره کرد که جیمین رو بیارم تو ماشین ولی تا خاستم بیارمش گفت
جیمینا: ماریا من بدون ت نمیتونم لطفااا بزارید منم برم پایین
ماریا:جیمین نمیشه به خدت بیا اون مرده منم نمیتونم بدون اون برام مثل خواهری که نداشتم بود ولی دیگه ت نیست باید باهاش کنار بیایی
جیمین: نمیتونم ازم نخواه
ماریا:جیمین به خدت بیا
به زور جیمین بردیم خونه پیاده شدیم و میخاستم ببرمش تو اتاق خودش که گفت
جیمین:ماریا من میرم تو اتاق خدم و ت نمیخام برم تو اتاق خودم
ماریا: باشه
بردمش تو اتاق تا دید هنوز لباس های ت رو تخته گریه کرد و داد میزد چرا ت چرا اون چرا رز نمرد و قسم میخورد که بکشتش همینا رو داشت میگفت که بهم گفت برو بیرون ماریا
ماریا: ولی جیمین حالت خوب نیست؟
جیمین: درسته ت نیست ولی خاطراتش هست میتونم با خاطراتش زندگی کنم پس حالم خوبه...!
ماریا:امیدوارم بتونی فراموششش کنی
جیمین: ماریا من نمیتونم برو بیرون(با داد)
ماریا: باشه
رفتم بیرون ولی جیمین داغون شده بود هعی کاش بتونستم کاری کنم هعی....
از دیدگاه ت
وقتی تو آب فرو رفتم خیال کردم مردم........
۸.۹k
۲۲ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.