به درجه ای رسیدم فهمیدم فراموشی

به درجه ای رسیدمُ فهمیدم فراموشی
یک دروغ محض بود که بهمون امید می
داد ، شاید یروزی مثلا اونیکه عاشقش
بودیم فراموش می‌کنیم ولی نه !! همین
چند روز پیش بود سفارش عکس گرفته
بودم و رنگ چشمای اون شخص ... سبز
عسلی بود ؛ اعتراف بخوام بکنم چشمای
تو قشنگ تر از همه ی چشم سبزعسلیاس
بعد از اینهمه سال اومدم چشمای سفارشو
رنگ بزنم گلوم صداش دراومد ، برگشتم
گفتم مگه فراموشش نکرده بودی !؟ حس
کردم که قلبم بهم پوزخند زد و گفت :
فراموشی همون دروغیه که آدما به خورد
هم دادن مثل یه مسکن 500 تا میخوری خوابت میگیره و همین....


#𝑺𝒆𝒕𝒂𝒓𝒆𝒉
دیدگاه ها (۰)

بارون متوقف ميشه…شب ميگذره…درد و رنج محو ميشه،و اميد هيچ وقت...

أحب الخریف قالت لیو من یومِها وأنا أتساقطبه من گفت که عاشق پ...

دريابـــــ ڪَرفتــــار قفس را نفسے چنداےنغمہ ے چشماݧ تـــــ...

حُسنِ یوسف، دَمِ عیسی، یَدِ بیضا داریآنچه خوبان همه دارند ، ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط