سیره عملی سردار شهید ((حاج محمد ابراهیم همت))
سیره عملی سردار شهید ((حاج محمد ابراهیم همت))
سر تا پاش خاکی بود. چشمهاش سرخ شده بود؛ از سوز سرما.دو ماه بود ندیده بودمش.
- حداقل یه دوش بگیر، یه غذایی بخور. بعد نماز بخون.
سر سجاده ایستاد. آستینهاش را پایین کشید و گفت:«من با عجله اومدم که نماز اول وقتم از دست نره.»
کنارش ایستادم. حس میکردم هر آن ممکن است بیفتد زمین؛شاید اینجوری میتوانستم نگهش دارم.
سر تا پاش خاکی بود. چشمهاش سرخ شده بود؛ از سوز سرما.دو ماه بود ندیده بودمش.
- حداقل یه دوش بگیر، یه غذایی بخور. بعد نماز بخون.
سر سجاده ایستاد. آستینهاش را پایین کشید و گفت:«من با عجله اومدم که نماز اول وقتم از دست نره.»
کنارش ایستادم. حس میکردم هر آن ممکن است بیفتد زمین؛شاید اینجوری میتوانستم نگهش دارم.
۳۹۶
۱۰ آبان ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.