پارت پایانی....
دلام دلام 🗿❤
عصر سوجین ویو
کوک زنگ زد که اماده شم بریم خونه مشترکشون
اماده شدم در زدن درو باز کردم که با قامت کوک رو به رو شدم
٠سلام سلاممم
خندیدم+سلام عشقم خوبی؟
٠بخوبیت
٠اماده ای؟
+نمیبینی؟
٠یه نگاهی به سر تا پام انداخت یس اماده ای پس بریم
فلش بک رسیدن به خونه اعضا
«حوصله جزعیات و ندارم پس »
بعد جشن و خوشحالی
٠بیب امشب اینجا میمونیم
+دد من اصن اینجا راحت نیسم اگه میشه بریم خونه خودمون
٠عیجن باشه
٠خب خب ما دیگه بریم
همه خدافظی کردن ماهم رفتیم
فلش بک رسیدن به خونه
٠بیب نظرت چیه....
+نگاهای معنی دار
کوک داشت نزدیکم میشد من هیچ مقاومتی نکردم....
بخواطر قوانین ویسگون نمیتونم اسمات بنویسم خودتون تصور کنید
پنج سال بعد
یونا: مامانییی بابا عروسکمو نمیدههه
+یااا جونگکوکیا بچرو اذیت نکن
٠هعبب باشه بیب...
الان یه خانواده شاد و خوصملیم^_^
عصر سوجین ویو
کوک زنگ زد که اماده شم بریم خونه مشترکشون
اماده شدم در زدن درو باز کردم که با قامت کوک رو به رو شدم
٠سلام سلاممم
خندیدم+سلام عشقم خوبی؟
٠بخوبیت
٠اماده ای؟
+نمیبینی؟
٠یه نگاهی به سر تا پام انداخت یس اماده ای پس بریم
فلش بک رسیدن به خونه اعضا
«حوصله جزعیات و ندارم پس »
بعد جشن و خوشحالی
٠بیب امشب اینجا میمونیم
+دد من اصن اینجا راحت نیسم اگه میشه بریم خونه خودمون
٠عیجن باشه
٠خب خب ما دیگه بریم
همه خدافظی کردن ماهم رفتیم
فلش بک رسیدن به خونه
٠بیب نظرت چیه....
+نگاهای معنی دار
کوک داشت نزدیکم میشد من هیچ مقاومتی نکردم....
بخواطر قوانین ویسگون نمیتونم اسمات بنویسم خودتون تصور کنید
پنج سال بعد
یونا: مامانییی بابا عروسکمو نمیدههه
+یااا جونگکوکیا بچرو اذیت نکن
٠هعبب باشه بیب...
الان یه خانواده شاد و خوصملیم^_^
۵.۸k
۳۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.