با عجله از پله ها پایین رفت

" با عجله از پله ها پایین رفت.
« لنس، کجایی؟ »
باید به حرف لانسلوت گوش میدادم. اینجا اومدن اشتباه بود.
باید سریع خودشان را به اسب ها می رساندند و به سمت جنگل می‌رفتند.
ناگهان سر جایش خشک زد.
لانسلوت در حیاط ایستاده بود و چند صد پولک مارماهی سیاه محاصره‌اش کرده بودند. یکی از پولک های شمشیر لانسلوت را کنار گردن شوالیه نگه داشته بود.
صورت لانسلوت مثل گچ سفید شده بود و لبانش میلرزیدند.
این اولین بار بود که تدروس سِر لانسلوت را وحشت زده میدید.
پولک ها آرام به هم چسبیدند و مار نقابدار ظاهر شد. بعد شمشیر را کنار گردن لانسلوت نگه داشت.
وقتی چشمش به تدروس افتاد، گفت :« سلام، برادر »
تدروس گفت :« به من گوش کن. تو دنبال منی نه اون. بیا یه بار برای همیشه تمومش کنیم. خواهش میکنم. »
مار گفت :« این تازه شروعشه. »
بعد شمشیر را روی گردن لانسلوت فرود آورد. "

- مدرسه ی افسانه ای جایی برای [خوب ها] و [بد ها]
- جست و جوی خوشبختی (جلد چهارم)
دیدگاه ها (۴)

سر لانسلوت :>✨

سلام :)خب... یه مدت هست که نیستم... مشکل دارم و... اممم... م...

برگشتم :>خب سلام :)بعد از کلی دردسر برگشتم می‌دونم حدودا هی ...

" نگاه سوفی و آگاتا برای آخرین بار در هم گره خورد، ولی این ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط