غــــزل بانــــو قســــم بر راز برمودای چشمانت
غــــزلبانــــو قســــم بر راز برمودای چشمانت
دلم چون زورقی شد غرق در دریای چشمانت
نگاهت همچو مغناطیس ما را میکند مجذوب
چــه طعم دلکشی دارد می ِ گیرای چشمانت
عزیــــزم! نازنینم! مهربانم بس کـــــه جذابی
نیوتن میگزد انگشت خود را پای چشمانت
خمــارم، بیقـــرارم، پیچ و تابـــم را نمیبینی
بیا مستم بکن امشب تو با صهبای چشمانت
ز عشقت خواب از چشمم فراری میشود هرشب
بــــــه شوق ِ دیدن ِ خورشید در فـــردای چشمانت
تبــــر را بر زمین پرتاب خواهد کرد ابراهیــم
اگر یک دم چو من بیند بت زیبای چشمانت
بیا تنظیــــم کن بــا پلکهایت نبض جانـــــم را
که قلبم میتپد هر لحظه در رؤیای چشمانت
چـــــو هندو آتشم میزد درون معبد عشقت
نگاه گرم ِ پــر احساسِ شهوتزایِ چشمانت
عزیزم، عشق ِ من، بانو! ترنج و زخمِ چاقو کو؟
کــه دخترهای ایلم را کنم رسوای چشمانت
دلم چون زورقی شد غرق در دریای چشمانت
نگاهت همچو مغناطیس ما را میکند مجذوب
چــه طعم دلکشی دارد می ِ گیرای چشمانت
عزیــــزم! نازنینم! مهربانم بس کـــــه جذابی
نیوتن میگزد انگشت خود را پای چشمانت
خمــارم، بیقـــرارم، پیچ و تابـــم را نمیبینی
بیا مستم بکن امشب تو با صهبای چشمانت
ز عشقت خواب از چشمم فراری میشود هرشب
بــــــه شوق ِ دیدن ِ خورشید در فـــردای چشمانت
تبــــر را بر زمین پرتاب خواهد کرد ابراهیــم
اگر یک دم چو من بیند بت زیبای چشمانت
بیا تنظیــــم کن بــا پلکهایت نبض جانـــــم را
که قلبم میتپد هر لحظه در رؤیای چشمانت
چـــــو هندو آتشم میزد درون معبد عشقت
نگاه گرم ِ پــر احساسِ شهوتزایِ چشمانت
عزیزم، عشق ِ من، بانو! ترنج و زخمِ چاقو کو؟
کــه دخترهای ایلم را کنم رسوای چشمانت
۱۴.۵k
۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.