ماهیمون هی میخواست یه چیزی بهم بگه تا دهنشو وا می کرد

ماهیمون هی میخواست یه چیزی بهم بگه ... تا دهنشو وا می کرد آب می رفت تو دهنش نمی تونست بگه . دست کردم تو آکواریوم درش آوردم . شروع کرد از خوشحالی بالا پایین پریدن . دلم نیومد دوباره بندازمش اون تو .اینقده بالا پایین پرید خسته شد و خوابیـــد . دیدم بهترین موقع است تا خوابه دوباره بندازمش تو آب. الان چند ساعته بیدار نشده یعنی فکرکنم بیدار شده دیده انداختمش اون تو قهر کرده و خودشو زده به خواب... . این داستان رفتار بعضی از آدم هایی است که کنارمونند. دوستشون داریم و دوستمون دارند ولی ما رو نمی فهمند و فقط تو دنیای خودشون دارند بهترین رفتار را با ما می کنند...!
دیدگاه ها (۱)

ﺧــٌــﺪﺍﯾــــــﺍ !ﺁﻏﻮﺷـَــﺕ ﺭﺍ ﺍِﻣﺸﺐ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯿﺪَﻫـــــﯽ ؟ﺑﺮ...

:-D بچه مدرســـــه ای ها بگوش باشند خخخخخخخخ

اینم عزیزه دله من آقا آریــ♥ـــن

های آقا پسری که میگی دخترا آهن پرستن این چیزایی رو که میگم خ...

black flower(p,268)

پلیس. ابلیس. part ¹⁵[ ا.ت ویو ] ایششششش این چقدر ر...

پارت : ۱۸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط