🔞تصور کن🔞
ازتختت بلند شدی و جیمین رو از پشت پنجره دیدی که داره میره سرکار یه حس خاصی بهش داشتی که باعث میشد بیشتر به فکر طلاق باشی
رفتی پیش ته جون و سو یونگ
ا.ت:عشقای مامانی چطورن؟
سو یونگ قهر بود
ته جون:عالی مامان
ا.ت:ته جون برو دستو صورتت رو بشور تا من بیام
ا.ت:دخی من چطوره؟
سو یونگ چیزی نگفت
ا.ت:سو یونگ لطفا اتفاق دیروز رو فراموش کن
سویونگ با بغض:بابا زدت
ا.ت:دخترم با مامان آشتی میکنی؟
سویونگ بغلت کرد
امروز قرار بود برین پیش بابای جیمین و تو از هفت جد جیمین متفر بودی(چون از جیمین بدت میومد)
وسایلات و وسایلای بچه ها رو جمع کردی و گذاشتی کنار و رفتین شهربازی
توی راه با اشک به دختری که کنار جیمین ایستاده بود و داشت جیمین رو بغل میکرد نگاه کردی
با سرعت زیاد برگشتی خونه و وسیله های بچه ها و خودت رو برداشتی چون نمیتونستی هروز خدا کنار جیمین یه دختر ببینی و آخرش با دعوا بخوابی(البته یادت نره که توهم دست بزن داری بخاطر همین جیمین خیلی پرو پات نمیپیچه)و فرم طلاق رو پر کردی و گذاشتی روی تخت خودتم آخرش تو نامه چنان تحقیرش کردی که مطمئن میشدی که خودشو میکشه از عصبانیت
__________________________________________
توی فرودگاه
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
ته جون خوابیده بود اما سو یونگ بغلت کرد و چشاش رو بست(سو یونگ و ته جون دوقلو هستن و ۷ سالشونه)
ا.ت:سو یونگ دیگه بابات رو نمیبینی
سویونگ:منم نمیخوام ببینمش چون توی راه دیدم کنار یه نفر بود و بغض کرد
ا.ت:ته جون که ندید چون میخوام بین دوتامون باشه
سو یونگ:نه مامان
مسافران پرواز شماره ۵۶۱ به هواپیما برن
خداحافظ جیمین هیچ وقت نمیبخشمت
نشستی توی هوا پیما که مینا رو دیدی(دوستت که بخاطر جیمین دیگه دوستت نداشت)
مینا:هع
ا.ت:ک----و__ف----ت
مینا:تو جیمینم ر ازم گرفتی
ا.ت:اون جیمینت هم برا خودت
مینا چشماش برق زد(مینا یه دوست نیمه راه بود)
مینا:هن؟
ا.ت:ازش جدا شدم
مینا:هیعععع پس من چرا از سئول برم
ا.ت:هع حتی برادرت هم فروختی به جیمین
مینا:به تو ر.ب.طی.نداره و رفت😐
ا.ت:دختره ی ر.وا.نی
سویونگ:مامان کی میرسیم بوسان؟
ا.ت: ۱ یا ۲ ساعت دیگه
...............
رسیدین بوسان و ماجرا از همین جا شروع شد
رفتی پیش ته جون و سو یونگ
ا.ت:عشقای مامانی چطورن؟
سو یونگ قهر بود
ته جون:عالی مامان
ا.ت:ته جون برو دستو صورتت رو بشور تا من بیام
ا.ت:دخی من چطوره؟
سو یونگ چیزی نگفت
ا.ت:سو یونگ لطفا اتفاق دیروز رو فراموش کن
سویونگ با بغض:بابا زدت
ا.ت:دخترم با مامان آشتی میکنی؟
سویونگ بغلت کرد
امروز قرار بود برین پیش بابای جیمین و تو از هفت جد جیمین متفر بودی(چون از جیمین بدت میومد)
وسایلات و وسایلای بچه ها رو جمع کردی و گذاشتی کنار و رفتین شهربازی
توی راه با اشک به دختری که کنار جیمین ایستاده بود و داشت جیمین رو بغل میکرد نگاه کردی
با سرعت زیاد برگشتی خونه و وسیله های بچه ها و خودت رو برداشتی چون نمیتونستی هروز خدا کنار جیمین یه دختر ببینی و آخرش با دعوا بخوابی(البته یادت نره که توهم دست بزن داری بخاطر همین جیمین خیلی پرو پات نمیپیچه)و فرم طلاق رو پر کردی و گذاشتی روی تخت خودتم آخرش تو نامه چنان تحقیرش کردی که مطمئن میشدی که خودشو میکشه از عصبانیت
__________________________________________
توی فرودگاه
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
ته جون خوابیده بود اما سو یونگ بغلت کرد و چشاش رو بست(سو یونگ و ته جون دوقلو هستن و ۷ سالشونه)
ا.ت:سو یونگ دیگه بابات رو نمیبینی
سویونگ:منم نمیخوام ببینمش چون توی راه دیدم کنار یه نفر بود و بغض کرد
ا.ت:ته جون که ندید چون میخوام بین دوتامون باشه
سو یونگ:نه مامان
مسافران پرواز شماره ۵۶۱ به هواپیما برن
خداحافظ جیمین هیچ وقت نمیبخشمت
نشستی توی هوا پیما که مینا رو دیدی(دوستت که بخاطر جیمین دیگه دوستت نداشت)
مینا:هع
ا.ت:ک----و__ف----ت
مینا:تو جیمینم ر ازم گرفتی
ا.ت:اون جیمینت هم برا خودت
مینا چشماش برق زد(مینا یه دوست نیمه راه بود)
مینا:هن؟
ا.ت:ازش جدا شدم
مینا:هیعععع پس من چرا از سئول برم
ا.ت:هع حتی برادرت هم فروختی به جیمین
مینا:به تو ر.ب.طی.نداره و رفت😐
ا.ت:دختره ی ر.وا.نی
سویونگ:مامان کی میرسیم بوسان؟
ا.ت: ۱ یا ۲ ساعت دیگه
...............
رسیدین بوسان و ماجرا از همین جا شروع شد
- ۳۶.۳k
- ۲۸ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط