به دور از غم ،میان جمعی و خوشحال و خندانـی
به دور از غم ،میان جمعی و خوشحال و خندانـی
تو از یک ادم بی هـمدم تنها چه میدانی؟
اگر چه تلخ میگویی و دورم میکنی اما
به چشمانت نمی آید کـه قلبی را برنجانی
به هر کس میرسـم نام تو را با ذوق می گویم
شبیه اولین تکلیف یک طفل دبستانی
چه رازی عشق دارد با خودش تا حرف قلبت را
نمی گویی پشیمانی و میگویی پریشانی؟
کسی که عزم رفتن کرده با منت نمی ماند
نمی گـویم بمانی چون کـه می دانم نمی مانی
خیال خام من این بود پنـهانت کنم اما
نمـیدانم چرا از پشت هر شعرم نمایانی
تو از یک ادم بی هـمدم تنها چه میدانی؟
اگر چه تلخ میگویی و دورم میکنی اما
به چشمانت نمی آید کـه قلبی را برنجانی
به هر کس میرسـم نام تو را با ذوق می گویم
شبیه اولین تکلیف یک طفل دبستانی
چه رازی عشق دارد با خودش تا حرف قلبت را
نمی گویی پشیمانی و میگویی پریشانی؟
کسی که عزم رفتن کرده با منت نمی ماند
نمی گـویم بمانی چون کـه می دانم نمی مانی
خیال خام من این بود پنـهانت کنم اما
نمـیدانم چرا از پشت هر شعرم نمایانی
۱.۸k
۱۷ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.