به دور از غم میان جمعی و خوشحال و خندانی

به دور از غم ،میان جمعی و خوشحال و خندانـی
تو از یک ادم بی هـمدم تنها چه میدانی؟

اگر چه تلخ میگویی و دورم میکنی اما
به چشمانت نمی آید کـه قلبی را برنجانی

به هر کس میرسـم نام تو را با ذوق می گویم
شبیه اولین تکلیف یک طفل دبستانی

چه رازی عشق دارد با خودش تا حرف قلبت را
نمی گویی پشیمانی و میگویی پریشانی؟

کسی که عزم رفتن کرده با منت نمی ماند
نمی گـویم بمانی چون کـه می دانم نمی مانی

خیال خام من این بود پنـهانت کنم اما
نمـیدانم چرا از پشت هر شعرم نمایانی
دیدگاه ها (۴)

پاسخ بدهازاین همه مخلوق چرا من؟تا شرح دهم،از همه ی خلق چرا ت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط