part²⁸🦖🗿

_بدون توجه به جانگ می که ماتش برده بود کروات رو از دستش گرفت و با دقت مشغول بستن کروات روی یقیه ی پیرهنش شد.... برای تصمیم گیری درباره هر چیزی اول شرایط رو بررسی میکرد و بعد انتخاب میکرد و موقعی که میخواست لباس جانگ می رو بخره به رنگ پوستش و رنگ موهاش توجه کرده بود و نتیجه اش شده بود یه اثر هنری زیبا !
کوک « برای چی قرص خوردی؟
جانگ می « یا حضرت دقت! خب راستش سرم درد میکرد
کوک « خوردن قرص بیخود و بیجهت ضرر داره! تحملت رو ببر بالا.... بریم؟
جانگ می « بله رئیس
کوک « با این کارا یادم نمیره توی سالن تمرین چی گفتی!
جانگ می « ایششششش
کوک « عینکت رو بزن!
جانگ می « یعنی زدن عینک اینقدر مهمه؟
کوک « برای اینکه چهار تایی نبینی بله!
جانگ می « خب گاو چهار قلوزایید! حتی می دوست چشمام ضعیفه.... نمیدونستم قراره کجا بریم و چیکار کنیم !
کوک « مگه نگفتی خوابت میاد؟ استراحت کن چون مسیر طولانیه
جانگ می « با منی؟
کوک « خودت چی فکر میکنی؟
جانگ می « عجیب مهربون شده بود و این خیلی مشکوک بود! نکنه قراره منو معامله کنه؟ اما گفته بود تا تهش پیشش میمونم.... آهی کشیدم و چشمام رو روی هم گذاشتم! بدون تکیه گاه خوابم نمیبرد پس سرم رو روی شونه کوک گذاشتم و خوابیدم....
کوک « داشتم نگاش میکردم که بدون هیچ حرفی سرش رو تکون داد و گذاشت روی شونه ام! این بچه واقعا غیر قابل درک بود.... چیزی نگفتم و در جواب نیش باز جیمین و جین چشم غره ای نثارشون کردم

یک ساعت بعد //

_ظاهرا توی یه راه آهن قدیمی قرار داشتن که یک ساعت از شهر فاصله داشت! زمانی که از ماشین پیاده شد موجی از محافظ و افراد مسلح سرتاسر محوطه رو پر کرده بود..... باد سردی می وزید و محوطه فقط با نور یه پایه چراغ که مدام خاموش و روشن میشد روشن شده بود
جانگ می « خدای من اینجا چقدر افتضاحه! قراره چیکار کنیم؟
کوک « زبون به دهن بگیر بعدا میفهمی! های وولف...
رد وولف « خوش اومدی جئون!
کوک « مکان خوبی رو انتخاب کردی وولف
رد وولف « علاقه ای به سر و صدا و نور زیاد ندارم! خب محموله رو اوردی؟
جانگ می « انگلیسی صحبت میکردن و از اونجایی که توی فرودگاه به کوک گفته بودم فقط کره ای بلدم فکر میکرد نمیفهمم چی میگن! گوشام رو تیز کرده بودم و به صحبت هاشون گوش میدادم که اسم منو اورد
رد وولف « این بانوی زیبا همون زمرد کمیابیه که ادوارد راجبش صحبت میکنه؟
کوک « پس همه جا راجب وجود این دختر صحبت کرده

رد وولف « خب اره! مشخصه میخواد همه بفهمن یه چیز مهم داری!
جانگ می « زمرد؟ من؟ به خوابم نمیدیدم اینقدر مهم بشم! طبق انتظارم محموله اسلحه بود و توی یکی از واگن ها جاساز شده بود....
کوک « هوی وایت سمت واگن های قطار نرو
جانگ می « هوی رو به خر و گاو میگن بی ادب!
کوک « انگلیسی بلد نبودی نه؟
دیدگاه ها (۱۸۸)

هر چه بیشتر می‌بینمت، احتیاجم به دیدنت بیشتر می‌شود. دیروز چ...

بچه ها شب بازم پارت میزارم اما الان سرم شلوغه

تو چی میفهمی از یه قلب عاشق؟چی میفهمی از اینکه خودتو به اب و...

استوری درخواستی!++

سنگدلچپتر * 22 *رفتم توی اتاقم،تمام کمدم رو زیر و رو کردم تا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط