مرآتي
مرآتي
لقد كانت مرآتي بل نسبة لي الخط الفاصل بين الحقيقه و الكذب فهي الذي كشفت لي زيف وجوههم و كشفتلى ايضاً كمية الشفقه الموجوده الذي خبؤها في أعيونهم تحت أسم الحب و الأهتمام عندما أجلس مع مرآتي أعرف إن كل شيء في حياتي كان مجرد كذبه، كذبه كبيره لا اكثر.
مرآتي كانت تعرف كل شيء عني وكانت تحدق بي بصمت كل ما مررت أمامها ودائماً كانت تحاول أن تُخبرني شيئاً مهماّ إلا أنها تكتفي بل تلميح و كانت الشخص الوحيد الذي حبني في هذهي الحياة و حاولت انتشالى من هذا المستنقع القذر المسمي بل وهم فإ هو دائماً يعطني جرعة من الحياة لكن جرعة قاتله كل ما تجرعتها أصبحت الحياة اقبح في نظرى
كتابة : حازم ربيخى
الرسام : على اريحى
________________________________________________
آینه من
او آینه من بود، برای من مرز بین حقیقت و دروغ، او بود که دروغ چهره آنها را بر من آشکار کرد و همچنین میزان دلسوزی را که به نام عشق و مراقبت در چشمان آنها وجود داشت. وقتی با آینه می نشینم، می دانم که همه چیز در زندگی من فقط یک دروغ بود، یک دروغ بزرگ، نه دیگر.
آینه من همه چیز را در مورد من می دانست هر بار که از جلویش رد می شدم بی صدا به من خیره می شد و همیشه سعی می کرد چیز مهمی را به من بگوید، اما او تنها کسی بود که در این زندگی من را دوست داشت او سعی کرد مرا از این باتلاق کثیف بیرون بکشد
نویسنده: حازم ربیخی
اثر هنرى: علی اریحی
ترجمه : على آل على
#Hazzem_rabikhe #bookstagram #war #dostoyevski #philosophy
لقد كانت مرآتي بل نسبة لي الخط الفاصل بين الحقيقه و الكذب فهي الذي كشفت لي زيف وجوههم و كشفتلى ايضاً كمية الشفقه الموجوده الذي خبؤها في أعيونهم تحت أسم الحب و الأهتمام عندما أجلس مع مرآتي أعرف إن كل شيء في حياتي كان مجرد كذبه، كذبه كبيره لا اكثر.
مرآتي كانت تعرف كل شيء عني وكانت تحدق بي بصمت كل ما مررت أمامها ودائماً كانت تحاول أن تُخبرني شيئاً مهماّ إلا أنها تكتفي بل تلميح و كانت الشخص الوحيد الذي حبني في هذهي الحياة و حاولت انتشالى من هذا المستنقع القذر المسمي بل وهم فإ هو دائماً يعطني جرعة من الحياة لكن جرعة قاتله كل ما تجرعتها أصبحت الحياة اقبح في نظرى
كتابة : حازم ربيخى
الرسام : على اريحى
________________________________________________
آینه من
او آینه من بود، برای من مرز بین حقیقت و دروغ، او بود که دروغ چهره آنها را بر من آشکار کرد و همچنین میزان دلسوزی را که به نام عشق و مراقبت در چشمان آنها وجود داشت. وقتی با آینه می نشینم، می دانم که همه چیز در زندگی من فقط یک دروغ بود، یک دروغ بزرگ، نه دیگر.
آینه من همه چیز را در مورد من می دانست هر بار که از جلویش رد می شدم بی صدا به من خیره می شد و همیشه سعی می کرد چیز مهمی را به من بگوید، اما او تنها کسی بود که در این زندگی من را دوست داشت او سعی کرد مرا از این باتلاق کثیف بیرون بکشد
نویسنده: حازم ربیخی
اثر هنرى: علی اریحی
ترجمه : على آل على
#Hazzem_rabikhe #bookstagram #war #dostoyevski #philosophy
۲۳۵
۰۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.