خاطرات شهید
#خاطرات_شهید
پدرش میگفت: آخرین باری که آمده بود مرخصی خیلی حال عجیبی داشت.
نیمه شب با صدای ناله اش از خواب پریدم. رفتم پشت در اتاقش....
سر گذاشته بود به سجده و بلند بلند گریه میکرد.
میگفت: خدایا! اگر شهادت را نصیبم کردی، میخواهم مثل مولایم امام حسین (علیه السلام) سر نداشته باشم .مثل حضرت عباس (علیه السلام) بی دست شهید شوم ...
دعایش مستجاب شد و یکجا سر و دستش را داد...
راوی: پدر سردار بی سر
#شهید_ماشاءالله_رشیدی #خاکیان_خدایی
پدرش میگفت: آخرین باری که آمده بود مرخصی خیلی حال عجیبی داشت.
نیمه شب با صدای ناله اش از خواب پریدم. رفتم پشت در اتاقش....
سر گذاشته بود به سجده و بلند بلند گریه میکرد.
میگفت: خدایا! اگر شهادت را نصیبم کردی، میخواهم مثل مولایم امام حسین (علیه السلام) سر نداشته باشم .مثل حضرت عباس (علیه السلام) بی دست شهید شوم ...
دعایش مستجاب شد و یکجا سر و دستش را داد...
راوی: پدر سردار بی سر
#شهید_ماشاءالله_رشیدی #خاکیان_خدایی
۶.۱k
۱۱ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.