شراب تلخ بیاور که وقت شیدایی ست

شراب تلخ بیاور که وقت شیدایی ست!
که آنچه در سر من نیست بیم رسوایی ست

چه غم که خلق به حسن تو عیب می گیرند
همیشه زخمِ زبان خون بهای زیبایی ست

اگر خیال تماشاست در سرت بشتاب
که آبشارم وُ افتادنم تماشایی ست

شباهت من و تو هر چه بود ثابت کرد
که فصل مشترک عشق و عقل، تنهایی ست

کنون اگر چه کویرم، هنوز در سر من
صدای پر زدن مرغ های دریایی ست 🍃 🍎 🍃 🍎 🍃 🍎 🍃 🍎 🍃 🍎 🍃 🍎 🍃 🍎 🍃 🍎 🍃 🍎
دیدگاه ها (۱)

مشکی ترین موهای دنیا را تو داریگاهی که روی شانه ام سر می گذا...

لذت و صل نداند مگر آن سوخته‌ایکه پس از دوری بسیار به یاری بر...

شمس چشمانت مرا آواره ی تبریز کردجرم انت الحق مرا در شعر حلق ...

گاه گمان نمی کنی و می شـودگاه نمی شــــود که نمـی شــودگاه ه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط