دستاش پینه بسته بود


دستاش پینه بسته بود
اما پر بود از زعفرون تازه
فهمیده بود زیر نظرش دارم. غروب که شد اومد کنارم .
با یه دستش دستمو گرفت و دست دیگشو گذاشت رو قلبم .
آروم خندید و گفت : مادر اون چیزیکه امروز تو دستات میاد , فردا میره...هر چقدرم که با ارزش باشه.
اما اون چیزیکه تو قلبت بکاری هیچوقت نمیره...
خوبی بکار و خوبی قلمه بزن و خوبی درو کن تا خوب زندگی کنی!
.
.
.
#قاب_خدا
#دل_را_به_خدا_بسپار
#دلسپرده
دیدگاه ها (۲)

♡گاهی وقتا باید کنار آسمان بنشینمسفره ی ستاره ها را پهن کنیو...

♡.گفتم من چی هستم؟گفت تو گلی،گفتم، چرا گل؟گل که عمرش کمه،ضعی...

♡نشسته یه گوشه و زانوهاشو بغل گرفته؟رد اشک رو گونه هاش برق م...

♡خوب باش...بهشت از همون جایی شروع میشه که به خدا اعتماد می ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط