مخاطبِ من...
مخاطبِ من...
این روزهادلم برایت تنگ است...
برای تویی که بایدباشی...
ولی نیستی...
دلم برایت تنگ است...
نمیدانم چگونه این همه مدت بی تو بودن راتاب
آوردم...
اما این رامیدانم که دلتنگی امانم رابریده...
نفوذ کرده دربندبند وجودم...
بغضی شده درگلویم...
اشکی شده درچشمانم...
دیگرتاب اوردن سخت شده...
نمیتوان صبرکرد...
من که صبر ایوب را ندارم...
دلم تو رامی خواهد...
راستی میدانی فصل نرگس هاست...؟
میدانی عطرنرگس مستم میکند...؟
میدانی هنوزهم منتظرم که تو...
باشاخه هایی ازنرگس ازراه برسی...
کاش دیرنشود...
#محمد
۱۹دی۹۵
این روزهادلم برایت تنگ است...
برای تویی که بایدباشی...
ولی نیستی...
دلم برایت تنگ است...
نمیدانم چگونه این همه مدت بی تو بودن راتاب
آوردم...
اما این رامیدانم که دلتنگی امانم رابریده...
نفوذ کرده دربندبند وجودم...
بغضی شده درگلویم...
اشکی شده درچشمانم...
دیگرتاب اوردن سخت شده...
نمیتوان صبرکرد...
من که صبر ایوب را ندارم...
دلم تو رامی خواهد...
راستی میدانی فصل نرگس هاست...؟
میدانی عطرنرگس مستم میکند...؟
میدانی هنوزهم منتظرم که تو...
باشاخه هایی ازنرگس ازراه برسی...
کاش دیرنشود...
#محمد
۱۹دی۹۵
۷۰
۱۹ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.