هیچ کس از پیش خود چیزی نشد

هیچ کس از پیش خود چیزی نشد
هیچ آهن خنجر تیزی نشد
هیچ قنادی نشد استاد کار
تا که شاگرد شکر ریزی نشد
هیچ آ وازی نشد آوای عشق /تا که آن اواز را سازی نشد
هیچ ایمانی نشد امیدوار
تا که بردرگاه او جاری نشد
هیچ سلطانی نشد سلطان عشق
تا گدای راه درویشی نشد
هیچ گلزاری نشد جای صفا
تا که آن گلزار را خاری نشد.
هیچ رویایی نشد رویای عشق
تا که خود رویای بیداری نشد
هیچ ره پویی نشد ره جوی عشق
تا که خود در کوی بیداری نشد
هیچ آهنگی نشد موزون عشق
تا که اهنگش به هوشیاری نشد
هیچ رسوایی نشد مفتون عشق
تا که از رسواییش عاری نشد
هیچ دستاری نشد دستار عشق
تا که آن دستار را باری نشد
هیچ گمراهی نشد روش ضمیر
تا که بی پروا زگمراهی نشد
هیچ انسانی نشد گوهر فروش
تا که خود دور درافشانی نشد
هیچ استادی نشد استاد عشق
تا که جان در جان بی
جانی نشد
هیچ جانانی نشدمجذوب جان
تا که جان در جان او فانی نشد.
دیدگاه ها (۲)

زندگی گاه به کام است و بس است زندگی گاه به نام است و کم است...

...

افسوس که عمر خود تباهی کردیمصد قافلهٔ گناه، راهی کردیمدر دفت...

ﻭ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﻫﻢ ﺍﻣﺪ ...ﺩﻭﺭ ﻗﻠﺒﺘﺎﻥ ﺷﺎﻝ ﮔﺮﺩﻥ ﺑﭙﯿﭽﯿﺪﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻮﻻﮎ ﺍﺩﻣﻬ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط