me My many years of lov

me: My many years of lov
Part:④③
☆کنار چشمه آب گرم هم هست؟
مرده: معلومه که هست!(جدی)

ویو میونگ
هه پیرمرده قاطی کرده بزور جلوی خندمو گرفتم آخه منو کوک که چند ساعت پیش آونجا بودیم یعنی چی که روح اونجاست ولی شاید بین ما رو نخواسته به هم بزنه وای معزم داره میرنه اه
یهو یادم به نامه ای که دیده بودم افتاد گل رز ولی اون گل رز یک گل هست یا چیزی شبیه به گل رز؟
داخل خونمون بود یا اینجا وایییی نمیدونممممم اخم کرده بودم و نگاهم به میز بود که کوک گفت

-میونگ خوبی
☆ها چی آره
♡وای من که میترسم
♢راستشو بخواین منم
☆اهم اهم نترسید معلومه که کار به ما نداره
مرده: از کجا معلوم که دنبال تو نیست(چهره جدی)
☆چی میگی (نگران)
مرده: اون روحه از تو خوشش اومده چون بخاطر عشقت با یک دختر جنگیدی مطمئن باش کاری به شما دوتا نداره
☆و.. ولی

وسو میونگ
تا اومدم چیزی بگم رفت واقعا مرد عجیبی بود دیگه ما هم رفتیم داخل چادر میخواستیم بخابیم که گفتم

☆بچه ها من از این قفل های چادر با خودم اوردم اینو داخل سوراخ پایین دوتا ذیپ میزنیم و بعد قفلش میکنیم دیگه باز نمیشه
♡وایی خیالم راحت شد که پیرمرده نمیاد
♢منم
♡بچه ها میشه روتونو اونور کنین لباسمو عوض کنم
☆♢باشه

ویو میونگ
رفتم سریع قفل رو زدم هممون لباس خواب پوشیده بودیم

☆بچه ها بیاین انیمیشن ببینیم تا دیگه نترسیم
♡♢قبوله

ویو میونگ
بعد انیمیشن ترسمون ریخته بود ولی یکم میترسیدیم تشک هارو پهن کردیم کنار هم بالشت هامون رو گذاشتیم پتومون رو هم گذاشتیم هممون. سایل هامونو گزاشته بودیم پس گرفتیم خوابیدیم چراغ رو خاموش کردم رفتم زیر پتو که رو گوشیم پیام اومد کوک بود بازش کردم

پیام
-بیداری؟
☆اوهوم
-میترسی؟
☆با بچه ها انیمیشن نگاه کردیم یکم از ترسم رفته
-ددی دوست داره داخل بغلش بخوابی
☆بیب هم میخواد داخل بغلت بخوابه ولی نشد
-هوم میخوام زنم بشی
☆بیا بگیرم دیگه
-میگیرمت ولی وقتی که بزرگ شدی
☆نامردددد من قهرم
-قهر نکن خوشگلم
☆فردا از دلم در بیار الان میخام بخوابم شب بخیر💋
-شب بخیر🥺❤

پایان پیام.