نمیدانم چه سری دارد این یه تیکه پارچه...
نمیدانم چه سری دارد این یه تیکه پارچه...
که چطور بین در و دیوار
اینطور محفوظ بود روی سر مادر
#چادر را میگویم....
آخر در که دری معمولی نبود
آتش و حرارت از جانش زبانه میکشید
نامرد مسمار هم که سر ناسازگاری پیش گرفته بود
درِ بی مروّت هم که با دست باز نشد!؟
اما این مادر بود که حاضر نشد به هیچ قیمتی آنرا زمین گذارد...
آخر مادر هم که مادر معمولی نبود
بار شیشه داشت😭
درد بازو... 😭
و صورت نیلی....😭
که از ماجرای کوچه برایش مانده بود ...
و حالا درد پهلو که انگار به
تازگی حس میشد...😭
خواهرم این روزها در روضه ی مادر
بیشتر به چادری که
روی سرت هست فکر کن
شکر کن ...🙏
و زیر لب زمزمه کن
که چطور بین در و دیوار
اینطور محفوظ بود روی سر مادر
#چادر را میگویم....
آخر در که دری معمولی نبود
آتش و حرارت از جانش زبانه میکشید
نامرد مسمار هم که سر ناسازگاری پیش گرفته بود
درِ بی مروّت هم که با دست باز نشد!؟
اما این مادر بود که حاضر نشد به هیچ قیمتی آنرا زمین گذارد...
آخر مادر هم که مادر معمولی نبود
بار شیشه داشت😭
درد بازو... 😭
و صورت نیلی....😭
که از ماجرای کوچه برایش مانده بود ...
و حالا درد پهلو که انگار به
تازگی حس میشد...😭
خواهرم این روزها در روضه ی مادر
بیشتر به چادری که
روی سرت هست فکر کن
شکر کن ...🙏
و زیر لب زمزمه کن
۱.۰k
۳۰ بهمن ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.