blood voice
blood voice
(صدای خونین )
part 7
آژانس کارآگاهان مسلح ۱۰:۳۰ صبح
_هنوز اطلاعات دقیقی مبنی بر اینکه افراد گروه چگونه مردند و غیب شدند نداریم اما حدس هایی میزنیم .
رانپو چیپس دیگری در دهانش گذاشت و به کنیکیدا نگاه کرد ، سپس گفت :
+کنیکیدا مگه اونا جزو خلاف کار ها نیستند ؟
کنیکیدا به. رانپو نگاهی انداخت .
_درسته رانپو سان اما حتما فرد یا گروه قوی تری هم هست چون داره اون هارو از هم میپاشونه .
رانپو خواست چیزی بگه که صدای فردی اون رو متوقف کرد .
#این فرد ردی از خودش به جای نگذاشته ؟
همه به سمت در چرخیدند . فئودور بود !
_اه فئودور سان .ردی زیادی نه فقد برگه های کوچکی کنار قربانیانش قرار داده که از حرف و کلمات دامفهوم بهره برده .
#میتوانم ببینم ؟!
دازای که تا الان ساکت بود شروع به حرف زدن کرد .
-اههههه فئودور چان میخوای چیکار ؟
فئودور با همون حالت همیشگیش (خنثی ) نگاهی به دازای کرد و گفت :
#شاید بتوانم کمک کنم .
چشمان آژانس گرد شده بود و همه به یک نفر نگاه میکردند .
#چیه ؟ منو توی اون خونه نگه داشتید که چی بشه ؟و دست منو از هر وسیله آیی که بشه باهاش با دیگران ارطبات برقرار کرد بستید . تنها راهی که میمونه ....
-کمک کردن به اژانسه چرا به ما ملحق نمیشی ؟
#نه ممنون .
سپس کنیکیدا اون رو به اتاقی برد تا کاغذ هارو نشونش بده .
فوکوزاوا توی فکرش با خودش گفت :& این دختر خیلی خترناکه باید مراقب باشیم .
(صدای خونین )
part 7
آژانس کارآگاهان مسلح ۱۰:۳۰ صبح
_هنوز اطلاعات دقیقی مبنی بر اینکه افراد گروه چگونه مردند و غیب شدند نداریم اما حدس هایی میزنیم .
رانپو چیپس دیگری در دهانش گذاشت و به کنیکیدا نگاه کرد ، سپس گفت :
+کنیکیدا مگه اونا جزو خلاف کار ها نیستند ؟
کنیکیدا به. رانپو نگاهی انداخت .
_درسته رانپو سان اما حتما فرد یا گروه قوی تری هم هست چون داره اون هارو از هم میپاشونه .
رانپو خواست چیزی بگه که صدای فردی اون رو متوقف کرد .
#این فرد ردی از خودش به جای نگذاشته ؟
همه به سمت در چرخیدند . فئودور بود !
_اه فئودور سان .ردی زیادی نه فقد برگه های کوچکی کنار قربانیانش قرار داده که از حرف و کلمات دامفهوم بهره برده .
#میتوانم ببینم ؟!
دازای که تا الان ساکت بود شروع به حرف زدن کرد .
-اههههه فئودور چان میخوای چیکار ؟
فئودور با همون حالت همیشگیش (خنثی ) نگاهی به دازای کرد و گفت :
#شاید بتوانم کمک کنم .
چشمان آژانس گرد شده بود و همه به یک نفر نگاه میکردند .
#چیه ؟ منو توی اون خونه نگه داشتید که چی بشه ؟و دست منو از هر وسیله آیی که بشه باهاش با دیگران ارطبات برقرار کرد بستید . تنها راهی که میمونه ....
-کمک کردن به اژانسه چرا به ما ملحق نمیشی ؟
#نه ممنون .
سپس کنیکیدا اون رو به اتاقی برد تا کاغذ هارو نشونش بده .
فوکوزاوا توی فکرش با خودش گفت :& این دختر خیلی خترناکه باید مراقب باشیم .
۲.۷k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.