روزشمار حرکت حضرت مسلم به کوفه تا شهادت
روزشمار حرکت حضرت مسلم به کوفه تا شهادت
15 رمضان 60: رسیدن هزاران نامه دعوت به دست امام،سپس فرستادن مسلم بن عقیل به کوفه برای بررسی اوضاع
5 شوال 60: ورود مسلم بن عقیل به کوفه،استقبال مردم از وی و شروع آنان به بیعت
11 ذی قعده 60: نامه نوشتن مسلم بن عقیل از کوفه به امام حسین و فراخوانی به آمدن به کوفه
8 ذی حجه 60: دستگیری هانی،سپس شهادت او، خروج مسلم بن عقیل در کوفه با چهار هزار نفر،سپس پراکندگی آنان از دور مسلم و تنها ماندن او و مخفی شدن در خانه طوعه. تبدیل کردن امام حسین«ع» حج را به عمره در مکه، ایراد خطبه برای مردم و خروج از مکه همراه با 82 نفر از افرادخانواده و یاران به طرف کوفه.
9 ذی حجه 60: درگیری مسلم با کوفیان،سپس دستگیری او و شهادت مسلم بر بام دار الاماره کوفه (1)
مصیبت مسلم (س)
امام حسین علیه السلام در هشتم ذی الحجه،در همان جوش و خروشی که حجاج وارد مکه میشدند و در همان روزی که باید به جانب منی و عرفات حرکت کنند،پشت به مکه کرد و حرکت نمود و آن سخنان غرای معروف را-که نقل از سید بن طاووس است-انشاء کرد. منزل به منزل آمد تا به نزدیک سر حد عراق رسید.
حال در کوفه چه خبر است و چه میگذرد، خدا عالم است.داستان عجیب و اسف انگیز جناب مسلم در آنجا رخ داده است.امام حسین علیه السلام در بین راه شخصی را دیدند که از طرف کوفه به این طرف میآمد. (در سرزمین عربستان جاده و راه شوسه نبوده که از کنار یکدیگر رد بشوند.بیابان بوده است،و افرادی که در جهتخلاف هم حرکت میکردند،با فواصلی از یکدیگر رد میشدند.)لحظهای توقف کردند به علامت اینکه من با تو کار دارم،و میگویند این شخص امام حسین علیه السلام را میشناخت و از طرف دیگر حامل خبر اسف آوری بود.
فهمید که اگر نزد امام حسین برود،از او خواهد پرسید که از کوفه چه خبر،و باید خبر بدی را به ایشان بدهد.نخواست آن خبر را بدهد و لذا راهش را کج کرد و رفت طرف دیگر.دو نفر دیگر از قبیله بنی اسد که در مکه بودند و در اعمال حجشرکت کرده بودند،بعد از آنکه کار حجشان به پایان رسید،چون قصد نصرت امام حسین را داشتند،به سرعت از پشتسر ایشان حرکت کردند تا خودشان را به قافله ابا عبد الله برسانند.
اینها تقریبا یک منزل عقب بودند.برخورد کردند با همان شخصی که از کوفه میآمد.به یکدیگر که رسیدند به رسم عرب انتساب کردند،یعنی بعد از سلام و علیک،این دو نفر از او پرسیدند:نسبت را بگو،از کدام قبیله هستی؟گفت:من از قبیله بنی اسد هستم. اینها گفتند:عجب!«نحن اسدیان»ما هم که از بنی اسد هستیم.
پس بگو پدرت کیست،پدر بزرگت کیست؟او پاسخ گفت،اینها هم گفتند تا همدیگر را شناختند.بعد،این دو نفر که از مدینه میآمدند گفتند:از کوفه چه خبر؟گفت:حقیقت این است که از کوفه خبر بسیار ناگواری است و ابا عبد الله که از مکه به کوفه میرفتند وقتی مرا دیدند توقفی کردند و من چون فهمیدم برای استخبار از کوفه است نخواستم خبر شوم را به حضرت بدهم.تمام قضایای کوفه را برای اینها تعریف کرد. این دو نفر آمدند تا به حضرت رسیدند.
به منزلی اولی که رسیدند حرفی نزدند.صبر کردند تا آنگاه که ابا عبد الله در منزلی فرود آمدند که تقریبا یک شبانه روز از آن وقت که با آن شخص ملاقات کرده بودند فاصله زمانی داشت.حضرت در خیمه نشسته و عدهای از اصحاب همراه ایشان بودند که آن دو نفر آمدند و عرض کردند:یا ابا عبد الله!ما خبری داریم،اجازه میدهید آن را در همین مجلس به عرض شما برسانیم یا میخواهید در خلوت به شما عرض کنیم؟ فرمود:من از اصحاب خودم چیزی را مخفی نمیکنم،هر چه هست در حضور اصحاب من بگویید.یکی از آن دو نفر عرض کرد:یا ابن رسول الله!ما با آن مردی که دیروز با شما برخورد کرد ولی توقف نکرد،ملاقات کردیم،او مرد قابل اعتمادی بود،ما او را میشناسیم،هم قبیله ماست،از بنی اسد است.
ما از او پرسیدیم در کوفه چه خبر است؟ خبر بدی داشت،گفت من از کوفه خارج نشدم مگر اینکه به چشم خود دیدم که مسلم و هانی را شهید کرده بودند و بدن مقدس آنها را در حالی که ریسمان به پاهایشان بسته بودند در میان کوچهها و بازارهای کوفه میکشیدند.ابا عبد الله خبر مرگ مسلم را که شنید،چشمهایش پر از اشک شد ولی فورا این آیه را تلاوت کرد: من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا» (2) .
در چنین موقعیتی ابا عبد الله نمیگوید کوفه را که گرفتند،مسلم که کشته شد،هانی که کشته شد،پس ما کارمان تمام شد،ما شکستخوردیم،از همین جا برگردیم،جملهای گفت که رساند مطلب چیز دیگری است.این آیه قرآن که الآن خواندم،ظاهرا در باره جنگ احزاب است،یعنی بعضی مؤمنین به پیمان خودشان با خدا وفا کردند و در راه حق شهید شدند،و بعضی دیگر انتظار میکشند که کی نوبت جانبازی آنها برسد.فرمود:مسلم وظیفه خ
15 رمضان 60: رسیدن هزاران نامه دعوت به دست امام،سپس فرستادن مسلم بن عقیل به کوفه برای بررسی اوضاع
5 شوال 60: ورود مسلم بن عقیل به کوفه،استقبال مردم از وی و شروع آنان به بیعت
11 ذی قعده 60: نامه نوشتن مسلم بن عقیل از کوفه به امام حسین و فراخوانی به آمدن به کوفه
8 ذی حجه 60: دستگیری هانی،سپس شهادت او، خروج مسلم بن عقیل در کوفه با چهار هزار نفر،سپس پراکندگی آنان از دور مسلم و تنها ماندن او و مخفی شدن در خانه طوعه. تبدیل کردن امام حسین«ع» حج را به عمره در مکه، ایراد خطبه برای مردم و خروج از مکه همراه با 82 نفر از افرادخانواده و یاران به طرف کوفه.
9 ذی حجه 60: درگیری مسلم با کوفیان،سپس دستگیری او و شهادت مسلم بر بام دار الاماره کوفه (1)
مصیبت مسلم (س)
امام حسین علیه السلام در هشتم ذی الحجه،در همان جوش و خروشی که حجاج وارد مکه میشدند و در همان روزی که باید به جانب منی و عرفات حرکت کنند،پشت به مکه کرد و حرکت نمود و آن سخنان غرای معروف را-که نقل از سید بن طاووس است-انشاء کرد. منزل به منزل آمد تا به نزدیک سر حد عراق رسید.
حال در کوفه چه خبر است و چه میگذرد، خدا عالم است.داستان عجیب و اسف انگیز جناب مسلم در آنجا رخ داده است.امام حسین علیه السلام در بین راه شخصی را دیدند که از طرف کوفه به این طرف میآمد. (در سرزمین عربستان جاده و راه شوسه نبوده که از کنار یکدیگر رد بشوند.بیابان بوده است،و افرادی که در جهتخلاف هم حرکت میکردند،با فواصلی از یکدیگر رد میشدند.)لحظهای توقف کردند به علامت اینکه من با تو کار دارم،و میگویند این شخص امام حسین علیه السلام را میشناخت و از طرف دیگر حامل خبر اسف آوری بود.
فهمید که اگر نزد امام حسین برود،از او خواهد پرسید که از کوفه چه خبر،و باید خبر بدی را به ایشان بدهد.نخواست آن خبر را بدهد و لذا راهش را کج کرد و رفت طرف دیگر.دو نفر دیگر از قبیله بنی اسد که در مکه بودند و در اعمال حجشرکت کرده بودند،بعد از آنکه کار حجشان به پایان رسید،چون قصد نصرت امام حسین را داشتند،به سرعت از پشتسر ایشان حرکت کردند تا خودشان را به قافله ابا عبد الله برسانند.
اینها تقریبا یک منزل عقب بودند.برخورد کردند با همان شخصی که از کوفه میآمد.به یکدیگر که رسیدند به رسم عرب انتساب کردند،یعنی بعد از سلام و علیک،این دو نفر از او پرسیدند:نسبت را بگو،از کدام قبیله هستی؟گفت:من از قبیله بنی اسد هستم. اینها گفتند:عجب!«نحن اسدیان»ما هم که از بنی اسد هستیم.
پس بگو پدرت کیست،پدر بزرگت کیست؟او پاسخ گفت،اینها هم گفتند تا همدیگر را شناختند.بعد،این دو نفر که از مدینه میآمدند گفتند:از کوفه چه خبر؟گفت:حقیقت این است که از کوفه خبر بسیار ناگواری است و ابا عبد الله که از مکه به کوفه میرفتند وقتی مرا دیدند توقفی کردند و من چون فهمیدم برای استخبار از کوفه است نخواستم خبر شوم را به حضرت بدهم.تمام قضایای کوفه را برای اینها تعریف کرد. این دو نفر آمدند تا به حضرت رسیدند.
به منزلی اولی که رسیدند حرفی نزدند.صبر کردند تا آنگاه که ابا عبد الله در منزلی فرود آمدند که تقریبا یک شبانه روز از آن وقت که با آن شخص ملاقات کرده بودند فاصله زمانی داشت.حضرت در خیمه نشسته و عدهای از اصحاب همراه ایشان بودند که آن دو نفر آمدند و عرض کردند:یا ابا عبد الله!ما خبری داریم،اجازه میدهید آن را در همین مجلس به عرض شما برسانیم یا میخواهید در خلوت به شما عرض کنیم؟ فرمود:من از اصحاب خودم چیزی را مخفی نمیکنم،هر چه هست در حضور اصحاب من بگویید.یکی از آن دو نفر عرض کرد:یا ابن رسول الله!ما با آن مردی که دیروز با شما برخورد کرد ولی توقف نکرد،ملاقات کردیم،او مرد قابل اعتمادی بود،ما او را میشناسیم،هم قبیله ماست،از بنی اسد است.
ما از او پرسیدیم در کوفه چه خبر است؟ خبر بدی داشت،گفت من از کوفه خارج نشدم مگر اینکه به چشم خود دیدم که مسلم و هانی را شهید کرده بودند و بدن مقدس آنها را در حالی که ریسمان به پاهایشان بسته بودند در میان کوچهها و بازارهای کوفه میکشیدند.ابا عبد الله خبر مرگ مسلم را که شنید،چشمهایش پر از اشک شد ولی فورا این آیه را تلاوت کرد: من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا» (2) .
در چنین موقعیتی ابا عبد الله نمیگوید کوفه را که گرفتند،مسلم که کشته شد،هانی که کشته شد،پس ما کارمان تمام شد،ما شکستخوردیم،از همین جا برگردیم،جملهای گفت که رساند مطلب چیز دیگری است.این آیه قرآن که الآن خواندم،ظاهرا در باره جنگ احزاب است،یعنی بعضی مؤمنین به پیمان خودشان با خدا وفا کردند و در راه حق شهید شدند،و بعضی دیگر انتظار میکشند که کی نوبت جانبازی آنها برسد.فرمود:مسلم وظیفه خ
۴.۴k
۲۰ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.