بزرگش کردم
✿↝.. Ş๐რăყҽ ..↜✿
بزرگش کردم...
"عشقم را میگویم"
آنقدر بزرگ که از باورِ خودش هم خارج شده بود
آنقدر بردمش بالا
که دیگر دستِ خودم هم بهش نرسید
او بزرگ و بزرگتر میشد و
من کوچک و کوچک و کوچکتر...
هرچقدر دست تکان میدادم، انگار نه انگار
داد میزدم
"لعنتی...من خودم بزرگت کردم..."
صدایم نمیرسید که نمیرسید...
من
همه چیز را یکجا از دست دادم...
بزرگش کردم...
"عشقم را میگویم"
آنقدر بزرگ که از باورِ خودش هم خارج شده بود
آنقدر بردمش بالا
که دیگر دستِ خودم هم بهش نرسید
او بزرگ و بزرگتر میشد و
من کوچک و کوچک و کوچکتر...
هرچقدر دست تکان میدادم، انگار نه انگار
داد میزدم
"لعنتی...من خودم بزرگت کردم..."
صدایم نمیرسید که نمیرسید...
من
همه چیز را یکجا از دست دادم...
- ۱.۳k
- ۱۷ فروردین ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط