دیشب ازطرز نگاهت که خیالم لرزید

دیشب ازطرز نگاهت که خیالم لرزید
سایه ی شب به من و شعر و غزل می خندید

نسترن یاس شقایق همه در نفرت و بد
لاله از توطئه ی این همه گل میترسید

غصه بارید و سیلی به دلم جریان زد
و خدا بی کسی ام را به حقیقت فهمید

آسمان نعره زد و فاجعه ای برپا شد
تا که بر دیده ی من قطره ی اشکی را دید

خنده خشکید غزل مرد خیانت گل کرد
ناگهان یوسف چشمم ز زلیخا رنجید

دلخوشی تا به ابد رفت به جایی مجهول
غم حوالی خیابان خیالم چرخید

اولش خوب و شب روشن و مهتابی بود
بعد از این غصه و غم بر دل زارم بارید

خون دل خوردم و گفتم که گلم می شکفد
دست نامحرم شب غنچه گلم را بد چید

هی زدم ضجه خدایا دل من را دریاب
و خدایم به خدا هیچ صدایی نشنید
دیدگاه ها (۷)

هست تصویر از تو ،من تصویرگرنکتـــه هـــا دارم زِ مـــو باریک...

از خیالَت در دل شبها اگر غافل شومتا قیامت سنگسار از خواب غفل...

و چه لبخندبه لب هایم می نشستوقتی چشم های توآیینه ی من بود......

بی من تو چگونه ای ندانم ؟امامن بی تودر آتشم خدا داند و من#ره...

⁨⁨⁨⁨حتما بخوانید👇🏼😭💔رخت عزایت را به تن کردم عزیزماصلا خودم ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط