دیشب ازطرز نگاهت که خیالم لرزید
دیشب ازطرز نگاهت که خیالم لرزید
سایه ی شب به من و شعر و غزل می خندید
نسترن یاس شقایق همه در نفرت و بد
لاله از توطئه ی این همه گل میترسید
غصه بارید و سیلی به دلم جریان زد
و خدا بی کسی ام را به حقیقت فهمید
آسمان نعره زد و فاجعه ای برپا شد
تا که بر دیده ی من قطره ی اشکی را دید
خنده خشکید غزل مرد خیانت گل کرد
ناگهان یوسف چشمم ز زلیخا رنجید
دلخوشی تا به ابد رفت به جایی مجهول
غم حوالی خیابان خیالم چرخید
اولش خوب و شب روشن و مهتابی بود
بعد از این غصه و غم بر دل زارم بارید
خون دل خوردم و گفتم که گلم می شکفد
دست نامحرم شب غنچه گلم را بد چید
هی زدم ضجه خدایا دل من را دریاب
و خدایم به خدا هیچ صدایی نشنید
سایه ی شب به من و شعر و غزل می خندید
نسترن یاس شقایق همه در نفرت و بد
لاله از توطئه ی این همه گل میترسید
غصه بارید و سیلی به دلم جریان زد
و خدا بی کسی ام را به حقیقت فهمید
آسمان نعره زد و فاجعه ای برپا شد
تا که بر دیده ی من قطره ی اشکی را دید
خنده خشکید غزل مرد خیانت گل کرد
ناگهان یوسف چشمم ز زلیخا رنجید
دلخوشی تا به ابد رفت به جایی مجهول
غم حوالی خیابان خیالم چرخید
اولش خوب و شب روشن و مهتابی بود
بعد از این غصه و غم بر دل زارم بارید
خون دل خوردم و گفتم که گلم می شکفد
دست نامحرم شب غنچه گلم را بد چید
هی زدم ضجه خدایا دل من را دریاب
و خدایم به خدا هیچ صدایی نشنید
۲۵۴
۲۱ دی ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.