جنگل چشمان او

چشمانش، مانند جنگل سیاه در قلب آلمان بود که روزگاری...روزگاری سبزترین بود! میدانی جالبی چشمان او در چیست؟! درسته، در رمز و رازهایش، در داستانهایش، داستان‌های پریان و دیو، داستان جادوگر بدجنس، داستان مروارید رقصان اقیانوس آرام و هزاران داستان و افسانه کهن دگر... آن چشمها، آن چشمها! سبزی‌اش را به رخ تمام رنگهای جهان می‌کشاند...گویی...گویی رنگ سبزِ دگری در گیتی نمیزیستد! چشمهای تو! آنها زنده هستند؛ لحضه‌ای غرق درونش میشوم با آنکه به رنگِ اقیانوس نیست؛ لحظه‌ای درون جنگل آن گمراه میشوم و راهم گم میشود
چگونه میتوانم از چنگ چشمانت رهایی یابم؟! کاش روزی، کاش روزی دگر در ژرفای او غرق نشوم و بتوانم نفس بکشم...من میدانم و تو میدانی که آن روز هیچگاه در تقویم نخواهد بود! 🎶
-ویکتور 🎭
.
#ویسگون ، #داستان ، #عکس ، #نوشته ، #افسانه ، #خیال ، #تخیل ، #چشمان ، #آلمان ، #جنگل ، #پریان ، #اقیانوس ، #او ، #سبزی
دیدگاه ها (۸)

ترس فقط بیماری است

این منم ، ببین من را

فقط به خودت تکیه کن

دلگرم باش زمستان سرد است

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط