یک سینه حرف هست ولی نقطهچین بس است
یک سینه حرف هست، ولی نقطهچین بس است
خاتون دل و دمــــــــــاغ ندارم.... همین بس است
یک روز زخــــــــــــم خوردم یک عمر سوختم
کو شوکران؟ که زندگی اینچنین بس است
عشق آمدهست عقل بـــــرو جای دیگری
یک پادشاه حاکم یک سرزمین بس است
مورم، سیاوشانه به آتش نکش مــــــرا
یک ذره آفتاب و کمی ذرهبین بس است
ظرف بلـــــــــور! روی لبت خندهای بپاش
نذری ندیده را دو خط دارچین بس است
ما را بــــــه تازیـــانـــــه نـوازش نکن عـــزیـــــز
که سوز زخم کهنهی افسار و زین بس است
از این به بعد عزیز شما باش و شانههات
ما را بــــــرای گریه سر آستین بس است
خاتون دل و دمــــــــــاغ ندارم.... همین بس است
یک روز زخــــــــــــم خوردم یک عمر سوختم
کو شوکران؟ که زندگی اینچنین بس است
عشق آمدهست عقل بـــــرو جای دیگری
یک پادشاه حاکم یک سرزمین بس است
مورم، سیاوشانه به آتش نکش مــــــرا
یک ذره آفتاب و کمی ذرهبین بس است
ظرف بلـــــــــور! روی لبت خندهای بپاش
نذری ندیده را دو خط دارچین بس است
ما را بــــــه تازیـــانـــــه نـوازش نکن عـــزیـــــز
که سوز زخم کهنهی افسار و زین بس است
از این به بعد عزیز شما باش و شانههات
ما را بــــــرای گریه سر آستین بس است
- ۱.۹k
- ۱۷ آذر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط