بوی گل بیرون زد از گیسوی یار
بوی گل بیرون زد از گیسوی یار
تامرا باردگر سازد خمار
می خرامد پیش چشمم دم به دم
تا کند روز مرا چون شام تار
با کمان ابروی تاتاری اش
جان کجا در می برم زین کارزار
چشم مست چون غزالش دم به دم
می رباید از دلم صبر وقرار
روشنای صفحه ی پیشانی اش
بسته از هرسو به من راه فرار
می درخشد صورتش آیینه وش
گونه های سرخ او چونان انار
خال لیلا گون روی ماه او
می کند حلّاج دل را سربه دار
غنچه ی لبهاش ده ها باغ گل
درنظر آرد مرا زیبا نگار
حادثه خیز است لبهایش ولی
خود نمی داند به من کرده چکار
موج زیبای صدایش چون نسیم
می دهد آرامشم چونان سه تار
بهردیدارش به هرسویی روان
چرخ دَوّاری شدم در روزگار
«عاشقش» را واله و حیران نمود
تا نماند حال او بریک مدار
تامرا باردگر سازد خمار
می خرامد پیش چشمم دم به دم
تا کند روز مرا چون شام تار
با کمان ابروی تاتاری اش
جان کجا در می برم زین کارزار
چشم مست چون غزالش دم به دم
می رباید از دلم صبر وقرار
روشنای صفحه ی پیشانی اش
بسته از هرسو به من راه فرار
می درخشد صورتش آیینه وش
گونه های سرخ او چونان انار
خال لیلا گون روی ماه او
می کند حلّاج دل را سربه دار
غنچه ی لبهاش ده ها باغ گل
درنظر آرد مرا زیبا نگار
حادثه خیز است لبهایش ولی
خود نمی داند به من کرده چکار
موج زیبای صدایش چون نسیم
می دهد آرامشم چونان سه تار
بهردیدارش به هرسویی روان
چرخ دَوّاری شدم در روزگار
«عاشقش» را واله و حیران نمود
تا نماند حال او بریک مدار
۱.۰k
۲۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.